گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلد سوم
درس چهلم تا چهل و پنجم :


تفسير آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم



قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. [186]

«حقا اين است كه خداوند فقط اراده كرده است كه از شما اهل بيت رجس و پليدى را بزدايد و شما را به طهارت واقعى برساند».

اين آيه در قرآن مجيد در سوره احزاب است و در ميان علماء و مفسرين و محدثين به آيه تطهير معروف است و هر كس به كتب عامه و خاصه مطلع باشد مى‏داند كه در نزول اين آيه در حق و خصوص رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امير المؤمنين على بن ابيطالب و فاطمه زهراء و امام حسن و امام حسين عليهم السلام جاى ترديد نيست.اين مسئله از مسلمات و متواترات، و انكار آن در حكم عناد با قرآن و رسول خدا و اهل بيت است‏به طورى كه بعضى گفته‏اند: اجماع اهل قبله بر شان نزول آن درباره خمسه طيبه منعقد است، و كتب خاصه و عامه مشحون از اين روايات است.

عامه باجمعهم حنفى و مالكى و شافعى و حنبلى اين آيه را راجع به اصحاب كساء مى‏دانند و هر كتاب از كتب آنها را ورق زنيم اين آيه و اسامى مطهره پنج تن به چشم مى‏خورد.

بازگشت به فهرست

اسامي كتب عامه كه آيه تطهير را راجع به اصحاب كساء مي‌دانند
رواياتي كه در ‹‹غايه المرام ›› در اين مسأله نقل شده است مجموعاً هفتاد و پنج روايت است.[187] چهل و يك روايت آن [188] از طريق عامه است و منتهى مى‏شود به ام سلمه و عائشه و ابو سعيد خدرى و سعد بن وقاص و واثلة بن اسقع و ابى الحمراء و ثوبان غلام حضرت رسول اكرم و عبد الله بن جعفر و على بن ابيطالب عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام.و آنها را بزرگان از محدثين و اكابر از علماء و مفسرين خود با سلسله سندهاى صحيح و موثق تخريج كرده و در كتب خود آورده‏اند، از جمله «صحيح مسلم‏» و «صحيح ترمذى‏» و «صحيح بخارى‏» و «مسند احمد حنبل‏» و «مسند طيالسى‏» و «سنن بيهقى‏» و «مستدرك حاكم‏» و تفسير «الدر المنثور» سيوطى و «تفسير طبرى‏» و «تفسير ابن كثير» و «مجمع الزوائد» هيثمى و «الصواعق المحرقة‏» ابن حجر و «ذخاير العقبى‏» محب الدين طبرى و «مشكل الآثار» طحاوى و «تهذيب التهذيب‏» و «الرياض النضرة‏» و «فرائد السمطين‏» حموينى و «اسد الغابة‏» ابن اثير و «كنز العمال‏» ملا على متقى و «خصائص‏» نسائى و «مقتل‏» خوارزمى و «مناقب‏» خوارزمى و «نظم درر - السمطين‏» زرندى و «ينابيع المودة‏» قندوزى و «فصول المهمة‏» ابن صباغ مالكى و «كفاية الطالب‏» گنجى شافعى و «مناقب‏» ابن المغازلى و «شواهد التنزيل‏» حاكم حسكانى و «مطالب السئول‏» محمد بن طلحه و «تذكرة خواص الامة‏» سبط ابن جوزى «و الشرف المؤبد» يوسف بن اسماعيل نبهانى و «رشفة الصادى‏» ابى بكر بن شهاب الدين علوى و «اسباب النزول‏» واحدى و «تفسير الثعلبى‏».

و سى و چهار روايت آن [189] از طريق خاصه است و منتهى مى‏شود به حضرت امير المؤمنين و امام حسن و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السلام و ام سلمة و ابوذر و ابى ليلى و ابو الاسود الدئلى و عمرو بن ميمون الاودى و سعد بن ابى وقاص و بزرگان اصحاب حديث مانند: كلينى و صدوق در «امالى‏» و شيخ طوسى در «امالى‏» و «تفسير على بن ابراهيم‏» و «تفسير برهان‏» و «تفسير مجمع البيان‏» و «تفسير ابو الفتوح‏» و «تفسير بيان السعادة‏» و «تفسير منهج الصادقين‏» و «تفسير الميزان‏» علامه طباطبائى مد ظله و «تفسير صافى‏» و مجلسى در «بحار» و محدث قمى در «سفينة البحار» و بسيارى ديگر از كتب حديث و تفسير و كتب مناقب ذكر كرده‏اند.بارى تمام اين كتبى كه از اهل سنت و از شيعه ذكر شد همگى آيه تطهير را منحصرا در حق پنج تن آل عبا مى‏دانند، اول آنها محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و وصيش و در حكم جان و نفسش به مدلول آيه قرآن حضرت امير المؤمنين عليه السلام و دخترش سيده زنان بهشت فاطمه زهرا عليهما السلام و دو ريحانه و دو سبطش دو آقاى جوانان هشت‏حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام.

اين آيه واضح الدلالة فقط درباره اين پنج تن معصوم آمده و در زير اين آسمان كبود احدى از بنى آدم با آنها شريك نشده و نتوانسته است در زير كساء با آنان گرد آيد.

جلال الدين سيوطى در تفسير «الدر المنثور» بيست روايت از طرق مختلفه عامه ذكر مى‏كند كه مراد از اهل بيت در اين آيه مباركه اين پنج نفرند لا غير.

و ابن جرير طبرى در «تفسير» خود همان طور كه از كتاب «الشرف المؤبد» نقل شده است پانزده روايت‏با سندهاى مختلف ذكر مى‏كند و در همه آنها اهل بيت را منحصرا به اين پنج تن قرار داده‏اند و براى اين معنى همين بس كه خود حضرت رسول الله فرموده‏اند:

انزلت هذه الآية فى خمسة: فى و فى على و الحسن و الحسين و فاطمة:

و اين روايت را از رسول خدا ابن جرير و طبرانى با سندهاى خود ذكر كرده و نبهانى در كتاب «الشرف المؤبد» آورده و ابن حجر هيتمى در «الصواعق المحرقة‏» [190] ذكر كرده‏اند [191].

امام احمد حنبل از ابو سعيد خدرى در تفسير اين آيه گفته است:

انها نزلت فى خمسة: النبى و على و فاطمة و الحسن و الحسين [192].

و در كتاب «اسباب النزول‏» واحدى و «تفسير ثعلبى‏» از ابو سعيد خدرى اين روايت را تخريج كرده‏اند [193].و تمام مذاهب اسلام از شيعه و سنى متفق‏اند كه چون رسول خدا احساس رحمت نمودند اهل بيت را كه اين پنج نفر باشند در زير كساء جمع نموده و كساء را به روى آنها انداختند و از خدا طلب رحمت كردند و عرض كردند:

«بار پروردگارا براى هر پيغمبرى اهل بيتى است و اينان اهل بيت من‏اند، اينها آل محمدند، صلوات و بركات خود را بر محمد و آل محمد بفرست‏به درستى كه تو حميد و مجيد هستى‏».

و ام سلمه كساء را بالا زد و گفت: يا رسول الله من هم وارد شوم؟ حضرت فرمود: نه وارد نشو اينجا جاى تو نيست و ليكن تو بر خير خواهى بود.در اين حال حضرت رسول الله دست‏خود را از گوشه كساء بيرون آورده و به سوى آسمان بلند كرد و عرض كرد:

«خدايا اين اهل بيت مرا از هر رجسى پاكيزه بدار و آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان‏»

كه ناگهان اين آيه مباركه را جبرائيل امين نازل كرد:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

بازگشت به فهرست

احاديث اهل سنت و شيعه راجع به شأن نزول آيه تطهير
ما در اينجا بعض از اين روايات را كه از طريق شيعه و سنى روايت‏شده ذكر مى‏كنيم و سپس در مفاد و مفهوم اين آيه بحث مى‏نمائيم.

حديث اول: عبد الله بن احمد حنبل با سلسله سند خود از عطاء ابن ابى رياح از ام سلمه روايت كند كه:

كان ام سلمة تذكر ان النبى كان فى بيتها فأتته فاطمة عليها السلام ببرمة فيها حريرة فدخلت‏بها عليه، قال: ادعى لى زوجك و ابنيك، قال: فجاء على و حسن و حسين فدخلوا و جلسوا ياكلون من تلك الحريرة و هو و هم على منام له على دكان تحته معه كساء خيبرى، قالت: و انا فى الحجرة اصلى، فانزل الله تعالى هذه الآية:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».قالت: فاخذ فضل الكساء و كساهم به ثم اخرج يده فالوى بها الى السماء و قال: هؤلاء اهل بيتى و خاصتى، اللهم فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت: فادخلت راسى البيت و قلت: انا معكم يا رسول الله؟ قال: انك الى خير انك الى خير [194].

و عين اين حديث را احمد حنبل با دو سند ديگر از ابو سلمه [195] و از شهر بن حوشب [196] از ام سلمه روايت كرده است.

ام سلمه گويد: «حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اطاق من بودند حضرت فاطمه عليها السلام وارد و با خود حريره‏اى را براى حضرت رسول الله مهيا نموده و در ديگى سنگى براى پدر آورد.حضرت فرمود: اى فاطمه شوهرت و دو فرزندت را بياور.حضرت امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام وارد شدند و نشستند همگى از آن حريره خوردند در حالى كه حضرت رسول الله با آنها روى بالينى (دو شكى) كه بر روى تختى كه خوابگاه آن حضرت بود نشسته بودند، و با آن حضرت يك كساء خيبرى بود.ام سلمه گويد: و من در آن حجره كه در گوشه اطاق بود مشغول نماز خواندن بودم خداوند اين آيه را فرستاد كه: «خدا فقط اراده‏اش چنين تعلق گرفته كه از شما خاندان نبوت هرگونه رجس و آلايش را ببرد و شما را از عيب معنوى پاك و منزه گرداند».ام سلمه گويد: من سر خود را داخل اطاق كردم و گفتم: من نيز با شما هستم اى رسول خدا؟ فرمود: تو بر خير خواهى بود، تو بر خيرخواهى بود».

حديث دوم - عبد الله احمد حنبل از پدرش با سند خود از شهر بن حوشب از ام سلمه روايت كرده است كه:

ان رسول الله قال لفاطمة: ايتينى بزوجك و ابنيك، فجاءت بهم، فالقى عليهم كساء فدكيا، قالت: ثم وضع يده عليهم و قال: اللهم هؤلاء آل محمد و اجعل صلواتك و بركاتك على محمد و آل محمد انك حميد مجيد.قالت ام سلمة: فرفعت الكساء لادخل معهم فجذبه من يدى و قال: انك على خير [197].

ام سلمه گويد: «رسول خدا به فاطمه فرمود: شوهر و دو پسرت را بياور، حضرت فاطمه آنها را آورد، حضرت به روى آنها كساى فدكى خود را كشيد و سپس دست‏خود را بر بالاى سر آنها گرفت و عرض كرد: بار پروردگار من! اينها آل - محمدند، بركات و صلوات خود را بر محمد و آل محمد بفرست، حقا كه تو پسنديده و مورد ستايش و حمد و عالى مرتبه هستى.ام سلمه گويد: من گوشه كساء را بالا زدم كه در ميان آنها وارد شوم حضرت كساء را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستى‏».

حديث‏سوم - ثعلبى با سلسله سند متصل خود از اسماعيل فرزند عبد الله بن جعفر از پدرش عبد الله بن جعفر روايت كرده كه گفت:

لما نظر رسول الله الى الة [198] جمة هابطة من السماء قال: من تدع مرتين؟ قالت زينب: انا يا رسول الله، فقال: ادعى لى عليا و فاطمة و الحسن و الحسين، قال: فجعل حسنا عن يمينه و حسينا عن شماله و عليا و فاطمة تجاهه ثم غشاهم كساء خيبريا ثم قال: ان لكل نبى اهلا و هؤلاء اهل بيتى، فانزل الله عز و جل:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

فقالت زينب: يا رسول الله الا ادخل معكم؟ فقال رسول الله: مكانك فانك الى خير ان شاء الله [199].

«چون حضرت رسول خدا ديدند كه فيض رحمت و عنايات فراوان از آسمان فيض در حال پائين آمدن است فرمودند: كيست اينجا، كيست اينجا؟ زينب (دختر ام سلمه (زوجه آن حضرت) مى‏گويد: گفتم: من هستم اى پيامبر خدا، آن حضرت فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين را فورا به سوى من بخوان، چون آمدند حضرت، حسن را در طرف راست و حسين را در طرف چپ و على و فاطمه را در مقابل خود نشانده و سپس كساء خيبرى را بر روى سر همه انداخت و فرمود: از براى هر پيغمبرى اهل بيتى است و اينان اهل بيت من‏اند، خداوند عز و جل اين آيه را فرستاد: «خداوند مى‏خواهد كه فقط از شما خاندان و اهل بيت رسالت هرگونه پليدى و زشتى را ببرد و از هر عيب پاك و پاكيزه نگهدارد».

زينب گفت: يا رسول الله! اجازه دارم كه من هم با شما در زير كساء وارد شوم؟ حضرت فرمود: بر جاى خود باش، عاقبت تو به خير خواهد بود ان شاء الله‏».

حديث چهارم - حميدى گويد: شصت و چهارمين حديث از احاديثى كه دو «صحيح‏» بخارى و «صحيح‏» مسلم بر آن اتفاق دارند از مسند عائشة از مصعب بن شيبه از صفيه دختر شيبه از عائشه روايت است كه:

خرج النبى صلى الله عليه و آله و سلم ذات غدوة و عليه مرط مرحل [200] من شعر اسود، فجاء الحسن بن على فادخله، ثم جاء الحسين فادخله، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثم جاء على فادخله، ثم قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

و ليس لمصعب بن شيبة عن صفية بنت‏شيبة فى مسند من الصحيحين غير هذا [201].

عائشه گويد: «صبحگاهى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از منزل خارج شدند (شايد مراد آن باشد كه از منزل من خارج شده و به منزل ام سلمه رفتند) و بر دوش آن حضرت يك حله سياه رنگ از مو بود كه در روى آن نقش‏هاى جهاز - شتر بود. پس حضرت امام حسن آمدند حضرت او را در زير حله برد و پس از آن امام حسين آمدند او را نيز زير حله برد و سپس فاطمه آمد او را نيز داخل نمود و بعد از آن على آمد او را نيز داخل كرد، آنگاه فرمود: «خدا چنين مى‏خواهد كه فقط از شما اهل بيت پيغمبر هرگونه آلودگى را ببرد و شما را پاك و مبراى از هرگونه عيبى بنمايد».و سپس حميدى راوى اين روايت گويد: مصعب بن شيبه از صفيه دختر شيبه غير از همين يك روايت را در مسند عائشه از «صحيح‏» مسلم و «صحيح‏» بخارى نياورده است.

حديث پنجم - مفاد همين روايت را در جزو سوم از كتاب «جمع بين صحاح ستة‏» در باب مناقب الحسن و الحسين از «صحيح‏» ابى داود كه همان «سنن‏» اوست‏با همان سند سابق الذكر از صفيه بنت‏شيبه روايت كند [202].

حديث‏ششم - در كتاب جمع بين صحاح ششگانه اهل تسنن كه عبارت است از «موطا» مالك بن انس اصبحى و «صحيح‏» مسلم و «صحيح‏» بخارى و «سنن‏» ابو داود سجستانى و «صحيح‏» ترمذى و نسخه كبيره از «صحيح‏» نسائى كه تاليف شيخ ابو الحسن رزين بن معاوية العبدرى السرقسطى الاندلسى است از «صحيح‏» ابو داود سجستانى كه همان كتاب «سنن‏» اوست در تفسير اين آيه مباركه:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

از عائشة روايت مى‏كند كه:

خرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و عليه مرط مرحل من شعر اسود فجاء الحسن فادخله، ثم جاء الحسين فادخله، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثم جاء على فادخله، قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

قال: و عن ام سلمة زوج النبى: ان هذه الآية نزلت فى بيتها «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا». قالت: و انا جالسة عند الباب، فقلت: يا رسول الله الست من اهل البيت؟ فقال: انك الى خير انك من ازواج رسول الله، قالت: و فى البيت رسول الله و على و فاطمة و حسن و حسين، فجللهم بكساء و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [203].

عائشه مى‏گويد: «حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خارج شدند در حالى كه يك حله سياه موئين كه بر آن نقوشى از جهازهاى شتر بود بر دوش داشت.پس حسن آمد او را در زير حله داخل كرد و حسين آمد و او را داخل كرد و پس از آن فاطمه آمد او را نيز داخل كرد و سپس على آمد او را نيز داخل كرد و فرمود: خدا مى‏خواهد فقط از شما خاندان رسالت هر گونه آلايش و رجسى را بزدايد و از هر گونه عيب و آلودگى پاكيزه و مبرى دارد».

و از ام سلمه زوجه رسول خدا حكايت‏شده كه اين آيه در اطاق او نازل شده است.ام سلمه مى‏گويد: من در هنگام نزول آيه تطهير در كنار در اطاق نشسته بودم و عرض كردم: اى رسول خدا آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: عاقبت تو به خير خواهد بود، تو از زنهاى پيمبرى.

ام سلمه گويد: در آن اطاقت فقط رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين بودند.حضرت بر روى همه كسائى را پوشانيدند و عرض كردند: بار پروردگار من اينان اهل بيت من‏اند آنها را از هر آلودگى منزه گردان و آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان.

حديث هفتم - از تفسير ثعلبى در تفسير آيه مباركه طه از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: «طه‏» طهارة اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم، ثم قرا:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [204] ».

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «طه طهارت اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و سپس آيه تطهير را حضرت به عنوان دليل و شاهد قرائت فرمود».

حديث هشتم - ثعلبى با اسناد خود از عموزاده عوام بن حوشب كه او رامجمع گويند روايت كند، مجمع گويد:

دخلت مع امى على عائشة فسالتها امى قالت: رايت‏خروجك يوم الجمل؟ قالت: انه كان هذا من الله تعالى، فسالتها عن على فقالت: سالتنى عن احب الناس كان الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و لقد رايت عليا و فاطمة و حسنا و حسينا و قد جمع رسول الله لغوف [205] عليهم ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت: قلت: يا رسول الله انا من اهلك؟ فقال: تنحى فانك الى خير [206].

مجمع گويد: «با مادرم به نزد عائشه رفتيم، مادرم گفت: ديدم كه روز واقعه جمل بر امير المؤمنين عليه السلام خروج كردى؟ عائشه گفت: اين تقديرى از ناحيه خداى تعالى بود.مادرم درباره على سئوال كرد.عائشه در پاسخ گفت: از محبوبترين مردم در نزد رسول خدا از من سئوال كردى; سوگند به خدا ديدم على را و فاطمه را و حسن و حسين را كه همه را رسول خدا دور هم جمع كرده بود و پوشش به روى آنان كشيده بود و سپس گفت: «بار پروردگارا اينان اهل بيت من و خاصه من هستند از آنها هرگونه رجس و پليدى را بزدا و پاكيزه و طاهر گردان طاهر كردنى‏».من گفتم: اى رسول خدا! من از اهل تو نيستم؟ فرمود: دور شو از ما، تو به خير هستى‏».

حديث نهم - ثعلبى با سلسله سند خود از شداد بن عمار روايت كند كه گويد: من وارد شدم بر واثلة بن اسقع و نزد او جماعتى بودند پس سخن از على به ميان آمد، آن جماعت همگى او را سب و شتم كردند من هم او را شتم كردم.واثله گفت: مى‏خواهى خبر بدهم تو را به چيزى كه از رسول خدا شنيدم؟

قال: اتيت فاطمة صلوات الله عليها اسالها عن على فقالت: توجه الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فجلست فجاء رسول الله و معه على و حسن و حسين كل واحد منهما آخذ بيده حتى، دخل، و ادنى عليا و فاطمة فاجلسهما بين يديه و اجلس حسنا و حسينا كل واحد منهما على فخذه ثم لف عليهم ثوبه - او قال: كساه - ثم تلا هذه الآية:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت و يطهركم تطهيرا».

ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و اهل بيتى [207].

واثلة مى‏گويد: «نزد فاطمه عليها السلام رفتم و از على جويا شدم.فرمود: نزد رسول خدا رفته است.من نشستم تا آنكه رسول خدا با على آمدند، و حضرت رسول دست ‏حسن و حسين را گرفته بودند; حضرت داخل در منزل شدند و على را نزد خود خواندند و فاطمه را نيز نزد خود خواندند و آن دو را در مقابل خود نشاندند و حسن و حسين را به روى رانهاى خود نشانده و لباس خود، يا كساى خود را به روى آنان كشيدند و سپس آيه تطهير را تلاوت كردند و عرض نمودند: بار پروردگارا اينان اهل بيت من‏اند، اينان اهل بيت من‏اند».

و اين روايت را احمد حنبل در «مسند» خود بيان كرده با سلسله سند خود و در آخرش دارد كه رسول خدا عرض كرد:

هؤلاء اهل بيتى، و اهل بيتى احق [208].

«اينان اهل بيت من‏اند، و اهل بيت من سزاوارترند».

حديث دهم - ابراهيم بن محمد حموينى در كتاب «فرائد السمطين فى فضايل المرتضى و البتول و السبطين‏» با سلسله اسناد متصل خود از يوسف بن عبد الحميد روايت كند كه

قال: قال لى ثوبان مولى رسول الله: اجلس رسول - الله صلى الله عليه و آله و سلم الحسن و الحسين على فخذيه و فاطمة فى حجره و اعتنق عليا عليهم السلام ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى [209].

يوسف بن عبد الحميد گويد: «ثوبان غلام رسول خدا به من گفت: رسول - خدا صلى الله عليه و آله و سلم حسن و حسين را به روى دوران خود نشاند و فاطمه را در دامان خود و دست‏به گردن على انداخت‏سپس عرض كرد: بار پروردگارا ينان اهل بيت من هستند».

حديث‏يازدهم - ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمى در كتاب «فضائل - على عليه السلام‏» با اسناد متصل خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى، و نيز مرحوم شيخ طوسى در كتاب «امالى‏» با اسناد متصل خود از طريق خاصه از عبد الرحمن بن ابى - ليلى روايت كرده‏اند كه او مى‏گويد: پدرم گفت: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رايت جنگ را در روز خيبر به دست امير المؤمنين على بن ابى‏طالب عليه السلام سپردند و خداوند به دست او فتح نمود، و در روز غدير خم او را بر سر پا نگهداشت و به تمام مردم اعلان كرد كه او ولى و صاحب اختيار هر مرد مسلمان و هر زن مسلمان است، و به او فرمود: تو از من هستى و من از تو هستم، و به او فرمود: تو در راه تاويل قرآن كارزار خواهى نمود همچنان كه من درباره تنزيل قرآن جنگ نمودم، و به او فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون است‏به حضرت موسى، و به او فرمود: من صلح دارم با كسى كه تو با او صلح دارى و جنگ دارم با كسى كه تو با او جنگ دارى، و به او فرمود: تو دستاويز محكم ايمانى و تو بعد از من آنچه را كه بر امت مشتبه گردد روشن و مبين مى‏سازى، و امام و پيشواى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه، و سرپرست و صاحب اختيار هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه بعد از من هستى، و تو آن كسى هستى كه خدا درباره تو اين آيه فرو فرستاد: و اذان من الله و رسوله يوم الحج الاكبر.

و تو هستى كه اخذ به سنت من مى‏كنى و از حريم ملت من دفاع مى‏نمائى، و اولين كسى هستى كه زمين را بر او شكافته گردد، و تو با منى و در وقتى كه من كنار حوض باشم تو با منى، و من اولين كسى باشم كه داخل بهشت گردم و تو نيز با من داخل مى‏شوى، و فاطمه و حسن و حسين نيز با من داخل مى‏شوند، و خداوند به من امر فرمود كه فضل تو را آشكارا كنم، من در ميان مردم ايستادم و ماموريت‏خود را درباره تبليغ تو انجام دادم، و بپرهيز از كينه‏هائى كه در دل بعضى از تو مخفى است و بعد از مرگ من آشكار مى‏كنند، ايشان را خدا لعنت مى‏كند و لعنت كنندگان نيز لعنت مى‏كنند.

در اين حال حضرت رسول گريه كردند، به آن حضرت عرض شد: اى رسول - خدا علت گريه شما چيست؟ حضرت فرمود: جبرائيل به من خبر داده است كه امت من به او ستم مى‏كنند و حق او را مى‏برند و با او جنگ مى‏كنند و فرزندان او رامى‏كشند و بعد از مرگ او به فرزندانش ستم مى‏كنند، و جبرائيل به من خبر داده است كه در زمان ظهور قائم آنها، اين ظلم از بين مى‏رود و كلمه عزت اهل بيت من بالا مى‏رود و تمام امت من در محبت آنها مجتمع مى‏گردند.در آن وقت عيب‏گوى آنها كم است و بدبين به آنها اندك و ثناگوى آنان بسيار است، و اين فرج و گشايش در وقتى است كه شهرها متغير گردد و اوضاع آنها دگرگون شود و بندگان صالح خدا ضعيف و ناتوان گردند و همه از فرج مايوس شوند، در آن هنگام قائم ظهور كند و در ميان آنها ظاهر شود.

پيغمبر فرمود: اسم او اسم من و اسم پدر او اسم پدر من است [210]، و او از فرزندان دختر من است.خداوند حق را به آنها ظاهر گرداند و باطل را با شمشير آنها خمود فرمايد، و مردم از آنها پيروى كنند، هم رغبت‏به آنها داشته باشند و هم از آنان در بيم و هراس.در اين حال گريه پيغمبر ساكت‏شد و فرمود: اى جماعت مؤمنين، بشارت باد شما را به فرج، چون وعده خدا تخلف ندارد و حكم خدا بازگشت ندارد و اوست‏خداى حكيم و خبير، و حقا كه فتح خدا نزديك است،

اللهم انهم اهلى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

«خداوندا آنان اهل من هستند، آنها را از آنچه رجس است‏به نهايت درجه پاكيزه گردان، و آنها را متمتع گردان و مورد رعايت‏خود قرار ده و خودت براى آنها باش و آنان را يارى كن و عزت ده و ذليل مگردان، و حقيقت مرا در ميان آنها باقى گذار،

انك على ما تشاء قدير [211] ».

حديث دوازدهم - خوارزمى موفق بن احمد با سند متصل خود روايت مى‏كند از واثلة بن اسقع،

قال: لما جمع رسول الله عليا و فاطمة و الحسن و الحسين تحت ثوبه قال: اللهم قد جعلت صلواتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك على ابراهيم و آل ابراهيم، اللهم انهم منى و انا منهم فاجعل صلواتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك عليهم.قال واثلة: و كنت واقفا بالباب فقلت: و على يا رسول الله بابى انت و امى؟ قال: اللهم‏و على واثلة [212].

واثله مى‏گويد: «چون رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسين را در زير لباس خود جمع كرد عرض كرد: خدايا تو صلوات و رحمت و مغفرت و رضوانت را بر ابراهيم و آل ابراهيم ارزانى داشتى، بار پروردگارا اين اهل بيت من از من‏اند و من از ايشانم، پس صلوات و رحمت و مغفرت و رضوانت را بر آنان ارزانى دار.

واثله گويد: من نزد در ايستاده بودم، عرض كردم فدايت‏شود پدر و مادرم اى رسول خدا، بر من هم؟ پيغمبر فرمود: خدايا بر واثله هم‏».

حديث‏ سيزدهم - محمد بن يعقوب كلينى با سند خود از حضرت صادق روايت مى‏كند، فى قوله تعالى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا،

يعنى الائمة و ولايتهم، من دخل فيها دخل فى بيت النبى. [213]

حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند: «مراد از اهل بيت ائمه هستند، و مراد از بيت، ولايت آنهاست، كسى كه داخل در آن ولايت گردد داخل در خانه پيغمبر شده است‏».

حديث چهاردهم - ابن بابويه با سند خود از حضرت حسين بن على سيد الشهداء عليهما السلام روايت مى‏كند قال: دخلت على رسول الله فى بيت ام سلمة و قد نزلت هذه الآية:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

فقال رسول الله: يا على هذه الآية فيك و فى سبطى و الائمة من ولدك.

فقلت: يا رسول الله و كم الائمة بعدك؟ قال: انت‏يا على ثم الحسن و الحسين و بعد الحسين على ابنه و بعد على محمد ابنه و بعد محمد جعفر ابنه و بعد جعفر موسى ابنه و بعد موسى على ابنه و بعد على محمد ابنه و بعد محمد على ابنه و بعد على الحسن ابنه و الحجة من ولد الحسن، هكذا اسماؤهم مكتوبة على ساق العرش، فسالت الله تعالى عن ذلك، فقال: يا محمد هذه الائمة بعدك مطهرون معصومون، و اعداؤهم ملعونون [214].

حضرت سيد الشهداء فرمود: «من براى زيارت جدم وارد منزل ام سلمه شدم، و آيه تطهير در آنجا فرود آمد.حضرت رسول اكرم فرمود: اى على اين آيه درباره تو و دو نور ديده و دو سبط من است، و درباره ائمه از اولاد تو.عرض كردم: ائمه بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: تو هستى اى على، و بعد از تو حسن و حسين، و بعد از حسين فرزندش على، و بعد از على فرزندش محمد، و بعد از محمد فرزندش جعفر، و بعد از جعفر فرزندش موسى، و بعد از موسى فرزندش على، و بعد از على فرزندش محمد، و بعد از محمد فرزندش على، و بعد از على فرزندش حسن، و حجت عصر از اولاد حسن است، اين طور اسامى آنها در ساق عرش نوشته بود.من از خداى تعالى از اينها سئوال كردم، خطاب آمد: اى محمد اينان ائمه بعد از تو هستند، همگى پاكيزه شده از جميع عيوب و همگى معصوم، و دشمنان آنها ملعون مى‏باشند».

حديث پانزدهم - ابن بابويه با سند متصل خود از عبد الرحمن بن كثير روايت مى‏كند كه مى‏گويد: قلت لابى عبد الله: ما عنى الله عز و جل بقوله:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟

قال: انزلت فى النبى و امير المؤمنين و الحسن و الحسين و فاطمة عليهم السلام، فلما قبض الله عز و جل نبيه كان امير المؤمنين اماما ثم الحسن ثم الحسين ثم وقع تاويل هذه الآية:

«و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله‏»،

و كان على بن الحسين اماما ثم جرت فى الائمة من ولد الاوصياء عليهم السلام فطاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله عز و جل [215].

عبد الرحمن بن كثير مى‏گويد: «از حضرت صادق عليه السلام از معناى آيه تطهير سئوال كردم، حضرت فرمود: اين آيه درباره پيغمبر و امير المؤمنين و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام وارد شده است، و چون خداوند عز و جل پيغمبرش را به سوى خود برد، امير المؤمنين امام شد و پس از او حسن و پس از او حسين و پس از او به تاويل «آيه اولوا الارحام‏» حضرت على بن الحسين امام شد، و پس از او امامت در اولاد اوصياى او نسلا بعد نسل گردش كرد، پس طاعت آنها طاعت‏خدا و معصيت آنها معصيت‏خداى عز و جل است‏».

و همچنين از ابن بابويه نظير همين روايت فوق با مختصر اختلافى در لفظ ازجابر جعفى از حضرت امام محمد باقر از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت‏شده است [216].

حديث‏ شانزدهم - ابن بابويه در «امالى‏» با سند خود از ابو بصير روايت مى‏كند:

قال: قلت للصادق جعف.ر بن محمد عليهما السلام: من آل محمد؟ قال: ذريته.قلت: من اهل بيته؟ قال: الائمة الاوصياء.قلت: من عترته؟ قال: اصحاب العباء.فقلت: من امته؟ قال: المؤمنون الذين صدقوا بما جاء به من عند الله عز و جل، المتمسكون بالثقلين اللذين امروا بالتمسك بهما كتاب الله و عترته اهل بيته الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [217].

ابو بصير مى‏گويد: «به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: آل محمد چه كسانند؟ فرمود: ذريه او، عرض كردم: اهل بيت او چه كسانند؟ فرمود: ائمه اوصياى آن حضرت.عرض كردم: عترت او چه كسانند؟ فرمود: اصحاب عبا.گفتم: امت او چه كسانند؟ فرمود: مؤمنينى كه تصديق كنند به آنچه كه او از جانب خدا آورده است، آنان كه تمسك جويند به دو چيز گرانبها: كتاب خدا و عترت او اهل بيت او كه خدا آنها را از هر پليدى پاك نموده و به مقام طهارت مطلقه رسانيده است‏».

حديث هفدهم - ابن بابويه در «امالى‏» از ابو بصير روايت كند از حضرت صادق عليه السلام

قال: يا ابا بصير، نحن شجرة العلم و نحن اهل بيت النبى صلى الله عليه و آله و سلم و فى دارنا مهبط جبرائيل عليه السلام، و نحن خزان علم الله، و نحن معادن وحى الله، من تبعنا نجا، و من تخلف عنا هلك، حقا على الله عز و جل [218].

فرمود: «اى ابو بصير، ما درخت دانشيم و ما اهل بيت پيغمبريم و خانه ما محل نزول جبرائيل است، و ما خزانه‏داران علم خدا هستيم، و ما معدن‏هاى وحى خدا هستيم.هر كس از ما پيروى كند نجات مى‏يابد و هر كس تخلف ورزد، حق است‏بر خداى عز و جل كه او را هلاك كند».

حديث هجدهم - در «ذخائر العقبى‏» از عمر بن ابى سلمه كه ربيب يعنى پسر زن حضرت رسول خدا بود روايت مى‏كند،

عن عمر بن ابى سلمة ربيب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: نزلت هذه الآية على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت - الآية‏» و فى البيت ام سلمة رضى الله عنها فدعا النبى صلى الله عليه و آله و سلم فاطمة و حسنا و حسينا فجللهم بكساء و على خلف ظهره، ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت ام سلمة: و انا معهم يا رسول الله؟ قال: انت على مكانك و انت على خير [219].

پسر ام سلمه كه پسر زن رسول خدا است مى‏گويد: «اين آيه بر رسول خدا نازل شد و ام سلمه هم در خانه بود.رسول خدا فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و على پشت‏سر آن حضرت نشسته بود.و كساء به روى آنها كشيد و عرض كرد: خدايا اينها اهل بيت من‏اند رجس و آلودگى را از آنها بزدا، و پاكيزه و از عيب مبرى دار.ام سلمه گفت: من هم با آنها هستم اى رسول خدا؟ فرمود: به جاى خود باش تو به خير هستى‏».

حديث نوزدهم - سيوطى از ابن مردويه و خطيب تخريج كرده است

عن ابى سعيد الخدرى - رضى الله عنه - قال: كان يوم ام سلمة ام المؤمنين - رضى الله عنها - فنزل جبرئيل عليه السلام على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بهذه الآية:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، قال: فدعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بحسن و حسين و فاطمة و على فضمهم اليه و نشر عليهم الثوب، و الحجاب على ام سلمة‏مضروب ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى، اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت ام سلمة - رضى الله عنها: فانا معهم يا نبى الله؟ قال: انت على مكانك و انك على خير [220].

ابو سعيد خدرى گويد: روزى بود كه بايد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در نزد ام سلمه باشد، جبرائيل بر رسول خدا نازل شد و آيه تطهير را آورد.رسول خدا حسن و حسين و فاطمه و على را به سوى خود خواند و همه را به خود چسبانيد و لباسى به روى همه كشيد، و ام سلمه در پشت پرده بود، سپس رسول خدا عرض كرد: بار پروردگارا اينها اهل بيت من‏اند آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان.ام سلمه مى‏گويد: عرض كردم: من هم با آنها هستم اى رسول خدا؟ فرمود: بر جاى خود باش و حال تو نيك است‏».

حديث‏ بيستم - محب الدين طبرى از «مسند» احمد حنبل و از دولابى تخريج كرده است از ام سلمه:

قالت: بينما رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى بيته يوما اذ قالت الخادم [221]: ان عليا و فاطمة بالسدة، قالت: فقال لى: قومى فتنحى عن اهل بيتى، قالت: فقمت فتنحيت فى البيت قريبا فدخل على و فاطمة و معهم الحسن و الحسين و هما صبيان صغيران، فاخذ الصبيين فوضعهما فى حجره و قبلهما و اعتنق عليا باحدى يديه و فاطمة بالاخرى و قبل فاطمة و قبل عليا فاغدق عليهم خميصة سوداء ثم قال: اللهم اليك لا الى النار انا و اهل بيتى.قالت: قلت: و انا يا رسول الله صلى الله عليك؟ قال: و انت [222].

ام سلمه گويد. «يك روز كه رسول خدا در منزل من بودند، ناگهان خادم آمد و گفت: على و فاطمه در خانه ايستاده‏اند، حضرت به من فرمود: برخيز و از اهل بيت من دور شو.ام سلمه گويد: من برخاستم و در ناحيه‏اى از منزل نزديك آنان توقف كردم.در اين حال على و فاطمه وارد شدند و با آنها حسن و حسين بودند و آن دو، دو طفل صغير بودند، حضرت آن دو طفل را بوسيد و در دامن خود گذارد و يك دست‏برگردن على انداخت و يك دست‏بر گردن فاطمه و على را بوسيد و فاطمه را بوسيد، و يك لباس سياه نشان‏دارى كه از پشم بود بر سر همه انداخت و عرض كرد: پروردگار من اينها همه را به سوى خود ببر نه به سوى آتش، من و اهل بيتم را.ام سلمه گويد: مرا هم به سوى آتش نبرد اى رسول خدا؟ فرمود: تو را هم‏».

استشهاداتى كه به آيه طهارت شده است در آنكه منحصرا پنج تن آل كساء هستند
استشهاد رسول اكرم و حضرت مجتبي به آيه تطهير
اول استشهاد خود رسول الله است - مرحوم شيخ طوسى در «امالى‏» با سلسله سند متصل از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام روايتى مفصل راجع به بيانات و خطبه حضرت امام حسن مجتبى بعد از صلح با معاويه بيان مى‏فرمايد از جمله:

و قد قال الله تعالى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

فلما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله انا و اخى و امى و ابى فجعلنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى و ذلك فى حجرتها و يومها، فقال: اللهم ان هؤلاء اهل بيتى و هؤلاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.فقالت ام سلمة رضى الله عنها -: انا ادخل معهم يا رسول الله؟ فقال لها رسول الله: يرحمك الله انت على خير والى خير، و ما ارضانى عنك و لكنها خاصة لى و لهم، ثم مكث رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه ياتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر و يقول: الصلاة يرحمكم الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا - الحديث [223].

«حضرت امام حسن عليه السلام بعد از صلح با معاويه در مسجد در حضور جماعت مسلمانان مى‏فرمايد: خداوند آيه تطهير را درباره ما نازل كرده است، رسول - خدا من و برادرم و مادرم و پدرم را نزد خود خواند و همه ما را و خودش را در زير كساء خيبرى قرار داد، كسائى كه متعلق به ام سلمه بود و اين واقعه در اطاق او و در روزى كه نوبت او بود اتفاق افتاد و فرمود: بار پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، اينان اهل من و عترت من هستند، از آنها هر قسم زشتى و آلودگى را دور گردان و پاك و پاكيزه بنما.ام سلمه عرض كرد: اى رسول خدا من هم داخل شوم درزير كساء؟ حضرت رسول الله فرمود: خدا تو را رحمت كند تو در راه خير هستى و عاقبت تو به خير خواهد بود، و چقدر من از تو خشنودم و لكن اين مقام در تحت كساء اختصاص به من و اينها دارد.حضرت امام حسن فرمود: از آن روز رسول خدا تا آخر عمر خود كه جانش به سوى خدا شتافت هر روز صبح هنگام طلوع فجر نزد ما مى‏آمد و مى‏فرمود: نماز، خدا شما را رحمت كند [224]، و آيه تطهير را در شان ما تلاوت مى‏نمود».

بارى اين حديث‏ شريف اولا استشهاد حضرت رسول اكرم و ثانيا استشهاد حضرت امام حسن را به آيه تطهير در شان پنج تن مى‏رساند.

و دو روايت ديگر شيخ طوسى در «امالى‏» با مسند متصل خود به امير المؤمنين عليه السلام مى‏رساند كه

قال على عليه السلام: كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ياتينا كل غداة فيقول: الصلاة رحمكم الله الصلاة «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

اين دو روايت را در «غاية المرام‏» تحت عنوان حديث هجدهم و نوزدهم در ص 295 آورده است [225].و مرحوم شيخ در «امالى‏» [226] با سند متصل خود از ابو الحمراء، و سيوطى [227] به تخريج ابن مردويه از ابو سعيد خدرى، و هيثمى [228] با مختصر اختلافى در لفظ آورده‏اند، و ما لفظ «امالى‏» را ذكر مى‏كنيم كه:

شهدت النبى اربعين صباحا يجى‏ء الى باب على و فاطمة فياخذ بعضادتى الباب ثم يقول: السلام عليكم اهل البيت و رحمة الله. الصلاة يرحمكم الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت‏و يطهركم تطهيرا».

و در تخريج ‏سيوطى و هيثمى در ذيلش وارد است كه فرمود: انا حرب لمن حاربتم انا سلم لمن سالمتم.

ابو الحمراء گويد: «من چهل روز هنگام صبح شاهد بودم كه رسول خدا مى‏آمد پشت در خانه على و فاطمه و دو بازوى در را مى‏گرفت و مى‏فرمود: درود خدا بر شما اهل بيت و رحمت‏خدا بر شما، نماز! خدا شما را رحمت كند.و سپس آيه تطهير را در شان آنها قرائت مى‏نمود، و مى‏فرمود: من جنگ دارم با كسى كه شما با او جنگ داريد و سلامتم با كسى كه شما با او سلامتيد».

و سيوطى گويد كه طبرانى تخريج كرده از ابو الحمراء قال: رايت رسول - الله صلى الله عليه و آله و سلم ياتى باب على و فاطمة ستة اشهر فيقول:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [229].

ابو الحمراء مى‏گويد: «من ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شش ماه مى‏آمد در خانه على و فاطمه و مى‏فرمود: خداوند اراده فرمود شما خاندان اهل بيت را از هر گونه آلايش پاك و پاكيزه گرداند».

و سيوطى گويد:

و اخرج ابن جرير و ابن مردويه عن ابى الحمراء قال: حفظت من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثمانية اشهر بالمدينة، ليس مرة يخرج الى صلاة الغداة الا اتى الى باب على - رضى الله عنه - فوضع يده على جنببتى الباب ثم قال: الصلاة الصلاة، «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [230]

ابو الحمراء مى‏گويد: «من به خاطر سپردم از رسول خدا كه هشت ماه مرتبا در مدينه، صبح كه براى نماز صبح از منزل خارج مى‏شد مى‏آمد در خانه على و دستش را به دو طرف در مى‏گرفت و مى‏فرمود: نماز، نماز، و آيه تطهير را در شان آنها تلاوت مى‏نمود».

و سيوطى [231] با تخريج ابن مردويه از ابن عباس، و ثعلبى [232] با تخريج‏خود از ابوالحمراء، و خوارزمى [233] با تخريج‏خود از ابو سعيد خدرى روايت كنند با مختصر اختلاف لفظى (و ما لفظ اول را مى‏آوريم)

قال: شهدنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تسعة اشهر ياتى كل يوم باب على بن ابيطالب - رضى الله عنه - عند وقت كل صلاة فيقول: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته اهل البيت «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا». الصلاة رحمكم الله - كل يوم خمس مرات -.

ابن عباس و ابو الحمراء و ابو سعيد خدرى گويند: «ما شاهد بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نه ماه هر روز هنگام هر نماز در خانه على بن ابيطالب مى‏آمد و مى‏فرمود: سلام خدا و رحمت‏خدا و بركات خدا بر شما اهل بيت‏باد، و سپس آيه تطهير را در شان آنها قرائت مى‏نمود و سپس مى‏فرمود: نماز، خدا شما را رحمت كند، و اين عمل را رسول خدا در هر شبانه روز پنج مرتبه اول وقت هر نمازى به جاى مى‏آورد».

بازگشت به فهرست

احتجاجات امیر المومنین علیه السلام به آیه تطهیر راجع به خود

دوم - استشهاد امير المؤمنين عليه السلام درباره خود به آيه تطهير،

و اين استشهاد در چند موقع اتفاق افتاده است.

اول - در وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمودند، ابوبكر و عمر به منزل آن حضرت آمده و آن حضرت را امر به بيعت كردند، و بعد از آنكه حضرت نپذيرفتند به مسجد آمدند و در حضور جماعت مسلمانان چند جمله‏اى بيان كرده و از جمله درباره خود به آيه طهارت استشهاد نمودند.

و اين حديث را شيخ طوسى در «امالى‏» با سند متصل خود از حضرت‏رضا عليه السلام روايت مى‏كند از پدرانش يكايك تا مى‏رسد به حضرت سجاد على بن الحسين عليهما السلام

قال: لما اتى ابو بكر و عمر الى منزل امير المؤمنين عليه السلام و خاطباه فى البيعة و خرجا من عنده خرج امير المؤمنين عليه السلام الى المسجد فحمد الله و اثنى عليه مما اصطنع عندهم اهل البيت اذ بعث فيهم رسولا منهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.ثم قال: ان فلانا و فلانا اتيانى و طالبانى للبيعة لمن سبيله ان يبايعنى، انا ابن عم النبى و ابو ابنيه و الصديق الاكبر و اخو رسول الله، لا يقولها احد غيرى الا كاذب، و اسلمت و صليت، و انا وصيه و زوج ابنته سيدة نساء العالمين فاطمة بنت محمد و ابو الحسن و الحسين سبطى رسول الله و نحن اهل بيت الرحمة، بنا هداكم الله و بنا استنقذكم من الضلالة، و انا صاحب يوم الروح و فى سنة سورة من القرآن، و انا الوصى على الاموات من اهل بيته و انا ثقته على الاحياء من امته فاتقوا الله يثبت اقدامكم و يتم نعمته عليكم.ثم رجع الى بيته [234].

حضرت سجاد فرمود: «هنگامى كه ابوبكر و عمر به منزل امير المؤمنين عليه السلام آمدند و آن حضرت را امر به بيعت نمودند و حضرت نپذيرفت، چون از منزل خارج شدند حضرت به مسجد آمد و حمد و ثناى خدا را درباره لطف‏هائى كه به اهل بيت نموده چون در ميان آنها رسولى را از خود آنها برانگيخت و آنان را از هرگونه پليدى و زشتى مبرى ساخته و بدون عيب و پاكيزه نمود، به جا آورده و سپس فرمود: فلان و فلان نزد من آمدند و مرا به بيعت‏خواندند، بيعت‏براى كسى كه وظيفه او آن است كه با من بيعت كند.من پسر عموى رسول خدا هستم و پدر دو فرزندش و من صديق اكبرم و من برادر رسول خدا هستم، كسى نمى‏تواند اين ادعا را غير از من بنمايد مگر آنكه دروغگو باشد، و اولين كسى هستم كه اسلام آورده و نماز گزارده، و من وصى پيغمبرم و شوهر دختر او سيده زنهاى بهشت فاطمه دختر محمد، و پدر حسن و حسين دو فرزند رسول خدا هستم، و ما اهل بيت رحمتيم، به سبب ما خدا شما را هدايت كرد و از گمراهى نجات داد و من صاحب يوم روح هستم و در من قرار دارد آن سالى كه در سوره‏اى از قرآن وارد شده است [235]، و من وصى او بر مردگان از اهل بيت او هستم، و ثقه و امين او بر زندگان از امت او، پس تقوا را پيشه سازيد، خداوند قدم‏هاى شما را ثابت مى‏كند و نعمت‏خود را بر شما تمام مى‏نمايد.

اين بگفت و به منزل برگشت‏».

استشهاد دوم امير المؤمنين به آيه تطهير در مقابل ابوبكر در غصب فدك
در «تفسير على بن ابراهيم‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى روايت كند كه

قال: قال امير المؤمنين عليه السلام لابى بكر: يا ابابكر تقرا الكتاب؟ قال: نعم، قال: فاخبرنى عن قول الله تعالى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

فيمن نزلت، فينا ام فى غيرنا؟ قال: بل فيكم [236].

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام در هنگام غصب فدك و مؤاخذه حضرت از ابو بكر به او گفتند: كتاب خدا را هيچ مى‏خوانى؟ گفت: بلى، حضرت فرمودند: خبر ده مرا از آيه تطهير درباره چه كسانى نازل شده، درباره ما نازل شده يا درباره غير ما؟ عرض كرد: درباره شما نازل شده است‏».

احتجاج سوم امير المؤمنين به آيه تطهير در مجلس شورا
شيخ صدوق در «امالى‏» با سند متصل خود از عامر بن واثلة روايت مى‏كند

قال: كنت فى البيت‏يوم الشورى فسمعت عليا عليه السلام و هو يقول: استخلف الناس ابابكر و انا و الله احق بالامر و اولى به منه، و استخلف عمرو انا و الله احق بالامر و اولى منه الا ان عمر جعلنى مع خمسة انا سادسهم لا يعرف على فضلا، و لو اشاء لاحتججت‏بما لا يستطيع عربيهم و لا عجميهم المعاهد منهم و المشرك تغيير ذلك، ثم ذكر عليه السلام ما احتج‏به على اهل الشورى، فقال فى ذلك: نشدتكم بالله هل فيكم احد انزل الله فيه آية التطهير على رسول الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟ فاخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كساء خيبريا فضمنى فيه و فاطمة و الحسن و الحسين ثم قال: يا رب ان هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؟ قالوا: اللهم لا [237].

عامر بن واثلة مى‏گويد: «من در شوراى بعد از عمر در همان منزل بودم و شنيدم كه امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمود: مردم ابابكر را خليفه خود قرار دادند و سوگند به خدا من سزاوارتر بودم از او به حكومت و لايق‏تر بودم به خلافت، آنگاه ابو بكر عمر را خليفه گردانيد و سوگند به خدا كه من از او به اين امر سزاوارتر و لايق‏تر بودم.آگاه باشيد! عمر مرا در اين شورا با پنج نفر قرار داده و من ششمى آنها هستم و حال آنكه براى كسى فضيلت و مزيتى بر من نمى‏شناسد.و اگر من بخواهم اقامه برهان نموده احتجاج مى‏كنم به آنچه كه هيچ عربى و اعجمى آنها چه معاهد و چه مشرك نتواند آن را تغيير دهد.و در اين حال حضرت با اهل شورا احتجاج مى‏فرمايد و در اين باره مى‏گويد: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه آيه تطهير در شان او نازل شده باشد و آنگاه پيغمبر كساء خيبرى را برداشته و مرا و فاطمه و حسن و حسين را به خود چسبانيده و كساء را بر سر ما انداخته و عرض كرد: اى پروردگار من اينان اهل بيت من هستند هرگونه رجس و پليدى را از آنان دور كن و آنها را به نهايت درجه پاكيزه و بى‏عيب گردان؟ اهل شورا جواب دادند: نه‏».و همچنين شيخ طوسى در «امالى‏» با اسناد متصل خود از ابوذر غفارى روايت كند كه: ان عليا و عثمان و طلحة و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص امرهم عمر بن الخطاب ان يدخلوا بيتا و يغلقوا عليهم بابه و يتشاوروا فى امرهم بينهم ثلاثة ايام، فان توافق خمسة على قول واحد و ابى رجل منهم قتل ذلك الرجل، و ان توافق اربعة و ابى اثنان قتل الاثنان.فلما توافقوا جميعا على راى واحد قال لهم على بن ابيطالب عليه السلام: انى احب ان تسمعوا منى ما اقول لكم فان يكن حقا فاقبلوه و ان يكن باطلا فانكروه، قالوا: قل، فذكر فضائله عن الله سبحانه و عن رسوله صلى الله عليه و آله و سلم و هم يوافقونه و يصدقونه فيما قال، و كان فيما قال عليه السلام: فهل فيكم احد انزل الله فيه آية التطهير حيث‏يقول الله تعالى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» غيرى و زوجتى و ابنى؟ قالوا: لا [238].

ابوذر غفارى گويد: «عمر بن الخطاب امر كرد بعد از مرگ او شش نفر كه على بن ابيطالب و عثمان و طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف باشند در منزلى رفته و در را به روى خود قفل كنند، و در امر خلافت مشورت نمايند تا مدت سه روز، اگر پنج تن آنها رايشان بر يكى قرار گرفت و يك نفر از موافقت‏خوددارى كرد گردن او را بزنند.و اگر چهار نفر رايشان بر يكى قرار گرفت و دو نفر از موافقت‏خوددارى كردند گردن آن دو را بزنند. (و اگر سه نفر رايشان بر يك نفر و سه نفر ديگر رايشان بر يك نفر ديگر قرار گرفت راى آن سه نفرى كه در آن عبد الرحمن بن عوف است مقدم است).و چون همه آن پنج نفر بر يك راى توافق كردند حضرت امير المؤمنين عليه السلام به آنها گفتند: دوست دارم آنچه را كه به شما مى‏گويم بشنويد اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود رد كنيد.گفتند: بگو، حضرت فضائل خود را از آيات قرآن كه در شان او نازل شده بود و فضائل خود را از زبان پيغمبر كه درباره او فرموده بود مفصلا بيان كرد، همه آنها موافقت مى‏كردند و تصديق مى‏نمودند.از جمله گفتار حضرت راجع به مناقب خود، آن بود كه فرمود: آيا در ميان شما هست كسى كه آيه تطهير در شان او نازل شده باشد غير از من و زوجه من و دو پسر من؟ گفتند: نه‏».

و نيز شيخ طوسى در «امالى‏» حديثى ديگر به همين مضمون لكن با سند ديگر كه متصل مى‏شود سلسله سند به ابوالاسود دوئلى بيان مى‏كند [239]

احتجاج چهارم امير المؤمنين راجع به آيه تطهير در مسجد پيغمبر
حموينى در كتاب «فرائد السمطين فى فضايل المرتضى و البتول و السبطين‏» با سلسله سند متصل خود روايت مى‏كند از سليم بن قيس هلالى كه گفت: ديدم على بن ابيطالب عليه السلام در مسجد رسول خداست در زمان خلافت عثمان و جماعتى نشسته و با يكديگر بحث مى‏كردند و از مسائل علم و فقه گفتگو مى‏نمودند و از قريش و فضل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه كه رسول خدا درباره آنها گفته بود سخن مى‏راندند، و امير المؤمنين عليه السلام ساكت‏بود و چيزى نمى‏فرمود و احدى از اهل بيت آن حضرت نيز چيزى نمى‏گفت، در اين هنگام آن جماعت رو كردند به امير المؤمنين و عرض كردند: يا ابا الحسن چرا سخن نمى‏گوئى؟ حضرت فرمودند: هر دو طايفه از مهاجرين و انصار در اين جا سخن گفتند و حقايقى را بيان كردند و فضل اشخاصى را نام بردند، ولى من از شما اى جماعت قريش و انصار يك سئوال دارم و آن اين است كه اين فضل و شرف را خدا به چه وسيله به شما عنايت كرد؟ آيا به وسيله خودتان يا اقوام و عشيره و اهل بيت‏خود يا به وسيله غير شما؟ همه گفتند: بلكه اين فضائل را به ما منت گذارده و به وسيله محمد و عشيره او به ما عنايت فرموده است، و از ناحيه ما و عشيره ما نبوده است.حضرت فرمود: راست گفتيد اى جماعت قريش و انصار، آيا نمى‏دانيد آنچه خدا به شما از منافع دنيوى و حظوظ اخروى عنايت فرموده است‏به وسيله ما اهل بيت‏بوده است لا غير؟ آنگاه حضرت مفصلا و مشروحا يكايك از فضايل و مناقب خود را مى‏شمرد و آيات قرآن مجيد را كه در شان او نازل شده بيان مى‏فرمايد تا آنكه مى‏فرمايد:

ايها الناس ا تعلمون ان الله انزل فى كتابه:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

فجمعنى و فاطمة و ابنى حسنا و الحسين ثم القى علينا كساء و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و لحمتى‏يؤلمنى ما يؤلمهم، و يجرحنى ما يجرحهم [240] فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت: ام سلمة: و انا يا رسول الله؟ فقال: انت الى خير، فى و فى اخى على بن ابيطالب و فى ابنى و فى تسعة من ولد ابنى الحسين خاصة ليس معنا فيها احد غيرنا؟ فقالوا كلهم: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك فسالنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فحدثنا كما حدثتنا ام سلمة.

حضرت به آن جماعت فرمود: اى مردم آيا مى‏دانيد كه خدا درباره ما آيه تطهير را فرستاده است و پيغمبر مرا و فاطمه را و دو فرزندم حسن و حسين را پهلوى خود آورد و بر سر همه ما كساء انداخت و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند و پاره گوشت من هستند، به درد مى‏آورد مرا آنچه اينان را به درد آورد و جريحه‏دار مى‏كند مرا آنچه اينها را جريحه‏دار كند، خدايا هرگونه رجس و پليدى را از آنان دور گردان و بدون هيچ گونه عيب پاكيزه و مبرى قرارشان بده.ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله من هم هستم؟ فرمود: عاقبت تو به خير است.اين امر تنها راجع به من است و به برادرم على بن ابيطالب و دو فرزندم و به نه نفر از فرزندان فرزندم حسين.و هيچ كس غير از ما در اين طهارت و ذهاب رجس شركت ندارد؟

آن جماعت گفتند: بلى، ما همه گواهى مى‏دهيم كه ام سلمه اين قضيه را براى ما بيان كرد و بعد از آن ما از رسول خدا سئوال كرديم، رسول خدا همان طورى كه ام سلمه بيان كرده بود بدون هيچ كم و زياد بيان فرمود» [241].

بارى اين حديث‏بسيار مشروح و مفصل است و ما فقط همان فقره مورد نياز را كه آيه تطهير و شان نزول آن نسبت‏به اهل بيت‏بود بيان كرديم.

علامه نجم الدين شريف عسكرى گويد: اين حديث‏شريف كه در ميان علماء به حديث منا شده معروف است‏بسيارى از علماء شيعه و سنت آنرا تخريج كرده‏اند.از جمله حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏»، و خوارزمى حنفى در «مناقب‏» ص 217 با مختصر اختلافى در لفظ، و شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 114، كه بعض از فقرات آنرا آورده است، و از جمله مؤلف «المناقب الفاخرة‏»، و ابن حجر هيتمى در «الصواعق المحرقة‏» ص 77 بعض از الفاط اين حديث را آورده است.و از علماى اماميه علامه سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» ص 67 و همچنين در كتاب كوچك خود كه «به مناقب‏» معروف است و با تعليقه‏اى كه ما بر آن زديم و مصادر احاديث و مستدركات آنرا ذكر كرديم در بغداد به نام كتاب «على و السنة‏» طبع شده است [242].

احتجاج پنجم امير المؤمنين عليه السلام به آيه تطهير قبل از شروع به واقعه صفين
چون معاويه كاغذ مفصلى براى امير المؤمنين عليه السلام نوشته و با ابودرداء و ابو هريره به خدمت‏حضرت فرستاده، و مفاد اين سفارت و نامه اين است كه اگر تو در قتل عثمان شركت ندارى كشندگان او را به من تسليم كن تا آنها را بكشيم، و در اين صورت من حكومت را به تو واگذار مى‏كنم و من و جميع بستگان من و جميع مردمان شام با تو به خلافت‏بيعت‏خواهيم نمود [243].

حضرت پس از آنكه جواب ابوهريره و ابودرداء را مفصلا و مشروحا دادند و مستدلا خيانت معاويه را بيان كردند كه در صورتى كه مردم با من بيعت‏به خلافت كرده‏اند من بايد درباره كشندگان عثمان حكم كنم تو چكاره هستى؟! نه خليفه زمانى و نه ولى دم و وارث عثمان بلكه به عنوان خونخواهى از او فتنه برپا كرده و موجب افتراق مسلمين شدى در حالى كه بيعت كردن تو با من واجب بود و مخالفت تو حرام.پس از آن حضرت در حضور ابوهريره و ابو درداء و جماعت مهاجر و انصار خطبه مفصلى ايراد مى‏كنند و سوابق درخشان خود را در اسلام مى‏شمرند و احقيت‏خود را مبينا شرح مى‏دهند و در حضور مردم مهاجر و انصار آيات نازله قرآن در شان خود و سفارشهاى حضرت رسول را و مناقب و فضايل خود را مى‏شمرند.

من جمله استشهاد آن حضرت است‏به آيه تطهير كه مى‏فرمايد:

ايها الناس ا تعلمون ان الله تبارك و تعالى انزل فى كتابه:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

فجمعنى رسول الله و فاطمة و الحسن و الحسين فى كساء و قال: اللهم هؤلاء عترتى و خاصتى و اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت ام - سلمة: و انا؟ فقال: انك على خير و انما انزلت فى و فى اخى على و ابنتى فاطمة و ابنى الحسن و الحسين - صلوات الله عليهم - خاصة ليس معنا غيرنا و فى تسعة من ولد الحسين من بعدى.فقام كلهم فقالوا: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك، فسالنا عن ذلك رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فحدثنا به كما حدثتنا ام سلمة [244].

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «اى مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند در كتاب خود آيه تطهير را فرستاده است و رسول خدا من و فاطمه و حسن و حسين را در كسائى نزد خود گرد آورد و گفت: خدايا اينها عترت من و خاصه من و اهل بيت من هستند هرگونه رجس و آلودگى را از آنان ببر و پاك و مبراشان بنما، و در آن حال ام سلمه گفت: من هم هستم؟ فرمود: روش تو نيكوست لكن اين خصوصيت اختصاص به من و برادرم على و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين دارد و در اين اختصاص هيچكس را دخالتى نيست و درباره نه نفر از اولاد حسين است كه بعد از من خواهند آمد؟ همه آن جماعت‏برخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏دهيم كه اين مطلب را از ام سلمه شنيديم و چون با حضرت رسول الله بازگو كرديم همان سخنان ام سلمه را به ما بيان فرمود».

و همچنين امير المؤمنين عليه السلام در اين زمان احتجاج ديگرى دارد و استشهاد به آيه تطهير مى‏فرمايد، و چون قدرى مفصل است، فقط ترجمه آنرا ذكر مى‏كنيم.

در كتاب «المناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة‏» با سلسله سند متصل خود روايت مى‏كند از شريك بن عبد الله اعور كه او گفت: «روزى ديدم كه امير المؤمنين ايستاده و اصحاب رسول خدا همه نشسته بودند و آن حضرت مى‏فرمود: سوگند مى‏دهم شما را به خدائى كه از او بزرگتر نيست آيا در ميان شما برادرى براى رسول خدا غير از من هست؟ گفتند: نه.فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما ايمان آورنده‏اى به خدا قبل از من هست؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه به دو قبله نماز گزارده و به دو بيعت‏بيعت كرده باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه زنى شبيه زن من داشته باشد، جوهره مصطفى و چشمه مجد و شرف و از مريم عالى رتبه‏تر و فاطمه زهراء سيده زنهاى بهشت؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه فرزندى داشته باشد شبيه دو فرزند من حسن و حسين دو سيد و آقاى جوانان بهشت؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه ريشه و تبارش به رسول خدا نزديكتر از من باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر را غسل داده باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه چشمان رسول - خدا را بسته باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه جان خود را در كف گرفته و فداى پيغمبر نموده و در رختخواب پيغمبر در ليلة المبيت‏خوابيده و خون دل و حيات خود را در راه پيغمبر بذل و ايثار نموده باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه در موقع جنگ، جبرئيل طرف راست او و ميكائيل طرف چپ او باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا امر به مودت او نموده باشد، آنجا كه گفته: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا در كتابش او را تطهير نموده باشد، آنجا كه گفته:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

غير از من و اهل بيت من؟ گفتند: نه.

فرمود: سوگند به خدا آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در روزغدير خم دست او را گرفته باشد و گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه سه سهم نصيب او باشد: يك سهم به جهت قرابت رسول خدا و يك سهم به جهت اختصاص به رسول خدا و يك سهم به جهت هجرت، غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا و رسول خدا در خانه او را به مسجد باز گذاردند آن وقتى كه همه درها را بستند غير از من؟ تا جائى كه عموى من برخاست و گفت: يا رسول الله دستور فرمودى همه درها را ببندند اما در على را باز گذاردى؟! حضرت رسول فرمود: سوگند به خدا من على را در مسجد جا و مقام ندادم، خدا او را مقام داد و شما را خارج كرد؟ همه گفتند: اى على راست مى‏گوئى.حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش، و خداوند شاهد كافى است‏» [245].

بازگشت به فهرست

سوم - استشهاد حضرت فاطمه زهراء به آيه تطهير راجع به فدك
سليم بن قيس گويد: من به مسجد پيغمبر رفتم و در آنجا حلقه‏اى از مردم نشسته بودند كه آنها همه هاشمى بودند غير از سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابو بكر و عمر بن ابى سلمه و قيس بن سعد بن عباده.عباس به امير المؤمنين عليه السلام عرض كرد: مى‏دانى به چه علت عمر از جميع كارگردانان و عمالش در شهرها غرامت گرفت و حقوق آنها را كم كرد مگر قنفذرا؟ حضرت نگاهى به اطراف كرد و اشك در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به علت آنكه قنفذ با تازيانه چنان ضربه‏اى بر بازوى زهرا وارد آورد كه تا زمان مرگ زهراء آثار آن تازيانه مانند دمل متورم بود، و پس از آن مى‏فرمايد: عجب است از اين امت كه محبت اين مرد و رفيقش را در دل دارند و در مقابل تمام كارهاى او سر تسليم فرود مى‏آورند.اگر عمال و كاركنان او خائن بودند و اين مال را به خيانت تصرف كردند بر او جايز نبود كه مقدارى از آنرا در دست آنها باقى گذارد چون مال، فى‏ء و حق مسلمانان است و جايزنبود كه نصفش را بگيرد و نصفش را در دست آنان بگذارد، و اگر كاركنان و مامورين او خائن نبودند حق نداشت كه از اموال آنها چيزى بگيرد نه كم و نه زياد.اين مرد نصف اموال آنان را گرفت‏بدون حجت‏شرعى، اگر فرضا مال در دست آنان خيانت هم بود چون ظاهرا در يد آنها و در تصرف آنها بود، بدون قيام بينه و گواهى شهود جايز نبود از دست آنان بربايد.و عجيب‏تر آنكه پس از اين عمل باز تمام عمال و كاركنان را به پست‏هاى خودشان اعاده داد و آنها را منصوب نمود در حالى كه اگر خيانتى از آنها سرزده بود ديگر جايز نبود آنها را به كار خود منصوب كند.

آنگاه امير المؤمنين از حوادثى كه به دست او پديد آمد و تغييراتى كه او در سنت پيغمبر اكرم داد بيان مى‏فرمايد تا مى‏رسد به داستان فدك كه فاطمه عليها السلام در آن وقتى كه مى‏خواستند فدك را از او بگيرند گفت: مگر فدك در دست من نيست و من صاحب يد نيستم و وكيل من در فدك نيست و من در حيات رسول خدا از غله آن استفاده نمى‏كردم؟ آن دو نفر گفتند: بلى، فاطمه گفت: پس چرا در ملكيت فدك از من بينه مى‏خواهيد و بر چيزى كه در دست من است گواه مى‏طلبيد؟ گفتند: چون مال مسلمين است اگر بينه و شاهد بياورى، از آن توست وگرنه ما آن را به تو نخواهيم داد.فاطمه در حالى كه همه مردم در اطراف او بوده و گوش مى‏دادند گفت: شما مى‏خواهيد عمل پيغمبر را با كردار خود نسخ و باطل كنيد و در ميان ما اهل بيت‏حكمى بر خلاف حكم ساير مسلمين بنمائيد، اى مردم گوش فرا داريد و اعمال و بدعت‏هاى آنان را نظر كنيد.سپس به آن دو گفت: بگوئيد: اگر من ادعا كنم كه آنچه در تحت تصرف مسلمانان است و اموالى كه از آن آنهاست ملك من است‏شما از من گواه مى‏خواهيد يا از آنان؟ گفتند: البته از تو گواه مى‏خواهيم (چون در تصرف تو نيست) فاطمه گفت: اگر تمام مسلمانان ادعا كنند كه آنچه در تصرف من است مال آنهاست‏شما از من گواه مى‏خواهيد يا از آنان؟ در اين حال (كه حجت فاطمه قاطع شد و از جواب فرو ماندند) عمر به غضب در آمد و گفت: اين مال مال مسلمانان است و زمين مسلمانان است منتهى در دست فاطمه بوده و از غله‏اش بهره‏مند مى‏شده است اگر فاطمه اقامه بينه كند و گواه آورد بر مدعاى خود و بر آنكه رسول خدا اين مال را به او بخشيده در حالى كه فى‏ء و مال مسلمانان بوده است ما در آن نظرى خواهيم نمود.

فاطمه گفت: كافى است‏سخن، شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول خدافرمود: فاطمه، خانم و سيده زنان بهشت است؟ گفتند: آرى ما از پيغمبر شنيديم.فاطمه گفت: آيا سيده زنان بهشت ادعاى باطل مى‏كند و چيزى كه مال او نيست و مال مردم است مى‏خواهد بگيرد؟ اگر چهار نفر بر عليه من گواهى به عمل زشتى دهند يا دو مرد شهادت به دزدى دهند آيا شما تصديق آنها را مى‏نمائيد؟ ابوبكر ساكت‏شد ليكن عمر پاسخ داد: بلى تصديق مى‏كنيم و حد بر تو جارى مى‏نمائيم.

فاطمه گفت: دروغ گفتى و لئامت‏باطن خود را بروز دادى، مگر آنكه اقرار كنى كه تو بر دين محمد نيستى.آن كسى كه جايز بداند بر سيده زنان اهل بهشت طبق گفتار پيغمبرش حد جارى كند ملعون و كافر و از رحمت‏خدا دور است، و كافر است‏بر دين پيغمبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم ان من اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا لا تجوز عليهم شهادة لانهم معصومون من كل سوء مطهرون من كل فاحشة.

«آن كسانى كه خداوند رجس و پليدى را از آنها برده و از هر عيب مصون و مبرى داشته است جايز نيست گواهى گواهان را بر عليه آنها پذيرفت چون آنها معصوم و پاكيزه‏اند از هر زشتى و مبرى و مصون‏اند از هر عمل قبيح‏».

اى عمر به من بگو اگر جماعتى گواهى به شرك يا كفر يا عمل قبيحى دهند درباره اين افرادى كه خدا آنها را در اين آيه تطهير مخاطب قرار داده و آنها را اهل بيت‏شمرده است‏يا درباره يكى از آنها چنين گواهى دهد، آيا مسلمانان مى‏توانند از آنها تبرى جويند و حد شرك و كفر يا حد آن عمل قبيح را بر آنان جارى كنند؟

عمر گفت: بلى، اهل بيت كه مورد اين آيه هستند با ساير مردم در اين جهت مساوى هستند.فاطمه گفت: دروغ گفتى، ما هم و سائر الناس سواء لان الله عصمهم و انزل عصمتهم و تطهيرهم، و اذهب عنهم الرجس، فمن صدق عليهم فانما يكذب الله و رسوله.

«ايشان با ساير افراد مردم يكسان نيستند چون خداوند آنها را معصوم از گناه و از هر عمل زشتى قرار داده و عصمت آنانرا در قرآن مجيد بيان فرموده و مردم را هشدار داده كه آنها پاك و پاكيزه‏اند و از هر آلودگى و زشتى مبرا و مصون، پس هر كس بر عليه آنان سخنى را تصديق كند خدا و رسولش را تكذيب نموده است.چون مطلب به اينجا رسيد و احتجاج قوى و مستدل فاطمه راه جواب را بر آنان بست، ابو بكر به عمرگفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه ساكت‏شوى [246]... - الحديث.

بازگشت به فهرست

چهارم - استشهاد حضرت امام حسن عليه السلام به آيه تطهير
و آن در سه موضع است

اول - هنگام رحلت امير المؤمنين عليه السلام پس از فراغت از دفن آن حضرت به مسجد كوفه در آمده و در حالى كه انبوه جمعيت مسجد را فرا گرفته بود حضرت امام حسن عليه السلام خطبه مى‏خوانند و قدرى از حالات امير المؤمنين را شرح مى‏دهند و پس از خطبه تمام افراد جمعيت‏با آن حضرت به خلافت‏بيعت مى‏كنند.از جمله فرمايشات آن حضرت در اين خطبه استشهاد به آيه تطهير است درباره خود.

محمد بن عباس ابن ماهيار كه در نزد شيعه از موثقين است در تفسير قرآن كه راجع به آيات نازله در حق اهل بيت نوشته است‏با سند متصل خود از عمر بن على بن ابيطالب روايت كند

قال: خطب الحسن بن على عليهما السلام الناس حين قتل على عليه السلام فقال: قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون و لا يدركه الآخرون، ما ترك على ظهر الارض صفراء و لا بيضاء الا سبعماة درهم فضلت من عطائه اراد ان يبتاع بها خادما لاهله، ثم قال: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على و انا ابن البشير النذير و الداعى الى الله باذنه و السراج المنير، انا من اهل البيت الذى كان ينزل فيه جبرائيل و يصعد، و انا من اهل البيت الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [247].

عمر بن على كه برادر حضرت امام حسن عليه السلام است گويد: «چون پدرم كشته شد حضرت حسن بن على عليهما السلام مردم را مخاطب قرار داده و چنين خطبه خواند: در اين شب كسى به سوى خدا رفت و جانش به عالم قدس پرواز كرد كه سابقين نتوانستند در راه خدا از او پيشى گيرند و آخرين نتوانستند خود را به مقام و منزلت او برسانند.از دنيا رفت و زرد و سفيدى باقى نگذاشت (مراد طلا و نقره است) مگر هفتصد درهم كه از سهميه او از بيت المال زياد آمده بود و مى‏خواست‏براى اهل خود خادمى بخرد.

سپس فرمود: اى جماعت مردم هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، و هر كس كه مرا نمى‏شناسند بداند من حسن بن على هستم.و من فرزند رسول خدا، بشارت دهنده به رحمت‏خدا و ترساننده از عذاب خدا و دعوت كننده به سوى خدا و فرزند آن چراغ درخشانم، من از خاندانى هستم كه جبرائيل در آنجا فرود مى‏آمد و بالا مى‏رفت، و من از خاندانى هستم كه آنها را خداوند از هر آلودگى و زشتى پاك نموده و از هر عيب و نقصى مصون و پاكيزه داشته است‏».

و حاكم در كتاب «مستدرك‏» و هيثمى روايت كرده‏اند:

ان الحسن بن على خطب الناس حين قتل على و قال فى خطبته: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم - يعرفنى فانا الحسن بن على و انا ابن النبى و انا ابن الوصى و انا ابن البشير و انا ابن النذير و انا ابن الداعى الى الله باذنه و انا ابن السراج المنير، و انا من اهل البيت الذى كان جبرئيل ينزل الينا و يصعد من عندنا، و انا من اهل البيت الذى اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة [248].

«حسن بن على عليهما السلام بعد از شهادت حضرت امير المؤمنين عليه السلام، مردم را مخاطب قرار داده و در خطبه خود فرمود: اى گروه مردم! هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، و هر كس مرا نمى‏شناسد پس من حسن بن على هستم و من فرزند پيغمبرم و من فرزند وصى پيغمبرم، و من فرزند بشارت دهنده به سوى رحمت‏خدا و ترساننده از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و فرزند چراغ درخشانم، و من از اهل بيتى هستم كه جبرائيل در آن آمد و رفت مى‏نمود، و من از اهل بيتى هستم كه خدا آنان را از هر پليدى و آلودگى مبرا داشته و از هر عيب مصون و محفوظ داشته است‏».

احتجاج دوم حضرت امام حسن به آيه تطهير
در وقتى است كه با معاويه صلح كردند و بر منبر رفته و خطبه بليغ و بسيار مفصلى را بيان فرمودند و در آن جميع مناقب و فضائل خود را بيان كردند.

اين خطبه را شيخ در «امالى‏» با دو سند نقل كرده است.با سند اول از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام روايت كرده است و اين خطبه بسيار مفصل است و در آن حضرت فضايل خود را شرح مى‏دهد تا آنكه مى‏فرمايد:

و اقول معاشر الخلائق فاسمعوا و لكم افئدة و اسماع فعوا: انا اهل بيت اكرمنا الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا و اجتبانا و اذهب عنا الرجس و طهرنا تطهيرا، و الرجس هو الشك فلا نشك فى الله الحق و دينه ابدا، و طهرنا من كل افن و عيب مخلصين الى آدم نعمة منه، لم تفترق الناس فرقتين الا جعلنا الله فى خيرهما، فادت الامور و افضت الدهور.

مى‏فرمايد: «معاشر الناس بشنويد براى شما قلب‏ها و گوش‏هائى است پس فرا - گيريد، ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را به اسلام مكرم داشت و ما را اختيار كرده و برگزيده و انتخاب فرموده و هر گونه رجس و ناپاكى را از ما زدوده و ما را پاك و بى‏عيب قرار داده است.رجس، شك است، ما هيچ گاه در خدا و دين خدا شك نياورديم و ما را از هر گونه سستى فكر و ضعف انديشه و عيبى پاك نموده است و پدران ما را تا آدم ابوالبشر پاك و خالص قرار داده و به دين نعمت‏سرافراز نموده است، هيچ گاه مردم به دو دسته نشدند مگر آنكه ما را در آن دسته بهتر و پاكيزه‏تر قرار داد.پس امور به جريان افتاد و روزگارها گذشت‏».

و سپس آن حضرت به دنبال اين مطلب مشروحا بقيه مناقب خود را بيان مى‏كند تا آنكه مى‏فرمايد:

فنحن اهله و لحمه و دمه و نفسه و نحن منه و هو منا، و قد قال الله تعالى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

فلما انزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انا و اخى و امى و ابى فجعلنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى فى حجرتها و يومها فقال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و هؤلاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت ام سلمة - رضى الله عنها - انا ادخل معهم يا رسول - الله؟ فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يرحمك الله انت على خير و الى خير و ما ارضانى عنك و لكنها خاصة لى و لهم، ثم مكث رسول الله بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه ياتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر و يقول: الصلاة يرحمكم الله، «انما يريد الله ليذهب عنكم‏الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» - الخطبة [249].

مى‏فرمايد: «ما اهل رسول خدا هستيم و گوشت او و خون او و جان او، و ما از او هستيم و او از ماست، و خداوند تعالى فرموده: حقا كه خداوند فقط اراده فرموده كه از شما خاندان اهل بيت هر آلودگى را پاك كند و هر عيب و نقصى را برطرف كند.و چون آيه تطهير نازل شد پيغمبر، ما را جمع كرد، مرا و برادرم را و مادرم را و پدرم را، با خود همگى را در زير كساء خيبرى كه مال ام سلمه بود قرار داد و اين واقعه در حجره ام سلمه اتفاق افتاد و در روزى كه نوبت او بود، و سپس عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند و اينان اهل من و عترت من هستند، پليدى و زشتى را از آنها بزدا و پاك و طاهرشان قرار ده.در اين حال ام سلمه گفت: اى رسول - خدا من هم با آنها داخل شوم؟ رسول خدا فرمود: خدا تو را رحمت كند تو بر طريقه خيرى و عاقبت‏به خيرخواهى بود و چقدر از تو خشنود هستم و ليكن اين مقام اختصاص به من و اينها دارد.و پس از اين قضيه رسول خدا تا آخر عمر كه خدا جانش را به سوى خود قبض نمود هر روز صبح هنگام طلوع صبح نزد ما مى‏آمد و مى‏گفت: نماز، خدا شما را رحمت كند، اين است و جز اين نيست كه خداوند مشيتش بر آن تعلق گرفته كه شما اهل بيت را از هر رجس و خرابى دور كند و پاك و منزه و مقدس قرار دهد».

سند دوم از ابو عمر زاذان كه گفت: چون حضرت امام حسن با معاويه صلح نمود بر منبر آمد و در حضور مردم از مناقب خود بيان فرمود تا آنكه فرمود:

و لما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى كساء لام سلمة - رضى الله عنها - خيبرى ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة [250].

«چون آيه تطهير نازل شد رسول خدا همه ما را در كساء خيبرى كه مال ام - سلمه - رضى الله عنها - بود جمع نمود و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من و عترت من هستند، هر گونه زشتى را از آنان دور كن و پاك و منزهشان قرار ده‏».و سپس حضرت بقيه خطبه را بيان فرمود.

احتجاج سوم امام حسن عليه السلام به آيه تطهير
در وقتى است كه در جنگ با معاويه به ران آن حضرت خنجر زدند.پس از بهبودى، حضرت خطبه‏اى خواندند اين خطبه را از عامه هيثمى و ابن كثير با مختصر اختلافى در لفظ آورده‏اند و ما به عبارت هيثمى بيان مى‏كنيم.

ان الحسن بن على حين قتل على استخلف، فبينا هو يصلى بالناس اذ وثب رجل فطعنه بخنجر فى وركه فتمرض منها اشهرا ثم قام فخطب على المنبر فقال: يا اهل - العراق اتقوا الله فينا فانا امراؤكم و ضيفانكم، و نحن اهل البيت الذى قال الله عز و جل:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

فما زال يومئذ يتكلم حتى ما نرى فى المسجد الا باكيا. [251]

و سپس هيثمى گويد: اين حديث را طبرانى روايت كرده و روات حديث از موثقين هستند. «حضرت امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدرش كه به خلافت رسيد در وقتى كه با مردم نماز جماعت مى‏خواند ناگهان مردى جست و با خنجر بر ران آن حضرت وارد كرد، حضرت چند ماه مريض شدند و پس از بهبودى به مسجد آمده و خطبه بر منبر خواندند و گفتند: اى اهل عراق از خدا بپرهيزيد و درباره ما اهل بيت چنين مكنيد زيرا كه ما اميران و ميهمانان شما هستيم، و ما همان خاندانى هستيم كه خداوند فرموده: فقط خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان هر گونه پليدى را بزدايد و پاك و پاكيزه گرداند. (راوى گويد) پس پيوسته آن حضرت در آن روز به سخنرانى خود ادامه داد تا اينكه ما كسى را در مسجد نمى‏ديديم جز اينكه گريه مى‏كرد».

پنجم - استشهاد حضرت سيد الشهداء عليه السلام به آيه تطهير
در اشعارى كه به آن حضرت نسبت مى‏دهند كه در روز عاشورا در مقابل لشكر خوانده‏اند و صدرش اين است:

كفر القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلين

تا آنكه حالات خود را و مناقب و مفاخر خود را مى‏شمرد تا به اينجا كه مى‏فرمايد:

نحن اصحاب الكساء خمستنا قد ملكنا شرقها و المغربين

ثم جبريل لنا سادسنا و لنا البيت كذا و المشعرين [252]

«ما اصحاب كساء هستيم كه هر پنج نفر ما در زير كساء جمع شديم، و مشرق و مغرب شرف و فضيلت از آن ماست.و غير از ما در زير كساء شخص ديگرى نبود مگر جبرائيل فرشته سماوى كه ششمين ما بود، و هم چنين بيت الله الحرام و عرفات و مشعرخانه‏هاى ماست‏».

و نيز حضرت امام حسين چند جا خود را جزء اهل بيت‏شمرده‏اند، از جمله در آن وقتى كه حضرت مسلم در سفر به عراق ترديد نموده و كاغذى به آن حضرت نوشت و نسبت‏به اين سفر تطير زده و به فال بد گرفت‏حضرت در پاسخ او نوشتند:

يا ابن العم انى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ما منا اهل البيت من يتطير و لا يتطير به، فاذا قرات كتابى فامض على ما امرتك، و السلام عليك و رحمة الله و بركاته [253].

«اى پسر عمو، من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود: هيچ كس از ما اهل بيت نيست كه فال بد زند و نه به او فال بد زنند، چون نامه مرا خواندى به دنبال آنچه كه به تو امر كردم برو و سلام خدا و رحمت‏خدا و بركات خدا بر تو باد».

و از جمله در خطبه‏اى كه در مكه هنگام عزم حركت‏به كربلا بيان كردند فرمودند:

رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين [254].

«رضاى خدا رضاى ما اهل بيت است، بر امتحان و بلاى او شكيبا خواهيم بود، و او به ما مزد صابران را عنايت‏خواهد نمود».

و از جمله در خطبه‏اى كه در شب عاشورا خواندند و اعلان كردند كه هر كس مى‏خواهد برود برود فرمودند:

و الآن لم يكن لهم مقصد الا قتلى و قتل من يجاهد بين‏يدى و سبى حريمى بعد سلبهم، و اخشى انكم ما تعلمون او تعلمون و تستحيون و الخدع عندنا اهل البيت محرم، فمن كره منكم ذلك فلينصرف - الخطبة [255].

فرمود: «و حالا اين قوم مقصدى ندارند جز كشتن من و كشتن افرادى كه در ركاب من با آن‏ها مجاهده و جنگ كنند، و نيتى ندارند جز اسير كردن زنان و طفلان من بعد از غارت كردن آنها، و من خوف دارم كه شايد شما اين معنى را ندانيد يا بدانيد و ليكن از روى حيا و شرم در نزد من درنگ نموده‏ايد.خدعه و مكر در نزد ما اهل بيت رسول خدا حرام است، حقيقت مطلب بدون روپوش اين است كه هر كس مى‏خواهد برود و ماندن و كشته شدن را ناپسند مى‏دارد، بايد برود».
ششم - استشهاد حضرت سجاد عليه السلام به آيه تطهير
سيد ابن طاووس در «لهوف‏» گويد: چون اسرا را در شام آوردند، همين طور مردم آنها را نظاره و تماشا مى‏كردند تا بر همين منوال آنها را آوردند در باب دمشق و آنها را پهلوى پله در مسجد دمشق همان جائى كه هميشه اسيران را در آنجا متوقف مى‏كردند توقف دادند، در اين حال پيرمردى به عيالات آن حضرت نزديك شده گفت:

الحمد لله الذى قتلكم و اهلككم و اراح البلاد عن رجالكم و امكن امير المؤمنين منكم، فقال له على بن الحسين عليهما السلام: يا شيخ هل قرات القرآن؟ قال: نعم، قال: فهل عرفت هذه الآية: «قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى؟ قال الشيخ: نعم قد قرات ذلك، فقال على عليه السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات فى بنى اسرائيل: «و آت ذا القربى حقه‏»؟ فقال الشيخ: قد قرات، فقال على بن الحسين عليهما السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات هذه الآية:

«و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى؟ قال: نعم، فقال له على عليه السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات هذه الآية:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟ قال الشيخ: قد قرات ذلك، فقال على (ع) فنحن اهل البيت الذين خصصنا الله بآية الطهارة يا شيخ.قال الراوى: فبقى الشيخ ساكتا نادما على ما تكلم به و قال: بالله انكم هم؟ فقال على بن الحسين عليهما السلام: تالله انا لنحن هم من غير شك، و حق جدنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انا لنحن هم، فبكى الشيخ و رمى عمامته ثم رفع راسه الى السماء و قال: اللهم انا نبرا اليك من عدو آل محمد عليهم السلام من جن و انس، ثم قال: هل لى من توبة؟ فقال له: نعم ان تبت تاب الله عليك و انت معنا، فقال: انا تائب، فبلغ يزيد بن معاوية حديث الشيخ فامر به فقتل [256].

«پير مرد به اسيران آل محمد گفت: شكر و حمد اختصاص به خدائى دارد كه شما را كشت و هلاك كرد و شهرها را از شر مردان شما خلاص كرد و امير المؤمنين يزيد را بر شما چيره ساخت.در اين حال حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام به آن شيخ گفتند: اى شيخ آيا قرآن خوانده‏اى؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمود: آيا اين آيه را خوانده‏اى كه خدا مى‏گويد: اى پيغمبر به مردم بگو من از شما هيچ مزد رسالت نمى‏خواهم مگر آنكه با ذوى القرباى من مودت كنيد؟ شيخ گفت: بلى اين آيه را خوانده‏ام، حضرت فرمود: ما ذوى القرباى پيغمبريم اى پيرمرد.اى شيخ آيا در سوره بنى اسرائيل اين آيه را خوانده‏اى: به ذوى القربى حق آنان را بده؟ شيخ عرض كرد: بلى خوانده‏ام، حضرت فرمود: ما نزديكان و ذوى القربى هستيم.اى شيخ آيا اين آيه را خوانده‏اى: اى مردم بدانيد كه آنچه را بهره و غنيمت مى‏بريد خمس آن اختصاص به خدا و رسول و ذوى القربى دارد؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمود: ما ذوى القربى و نزديكان پيغمبريم.اى شيخ آيا اين آيه را خوانده‏اى: خدا اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هر گونه رجس و پليدى را ببرد و پاكيزه و منزه و مقدس گرداند؟ شيخ گفت: اين آيه را خوانده‏ام، حضرت فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه خدا ما را به آيه تطهير اختصاص داده است اى شيخ.

راوى مى‏گويد: شيخ بعد از شنيدن اين كلمات از حضرت سجاد عليه السلام متحير و ساكت و پشيمان به حال خود ماند و از آنچه گفته بود سخت در اضطراب، رو به حضرت نموده گفت: شما را به خدا سوگند شما اهل بيت پيغمبريد؟ حضرت فرمودند: به خدا سوگند ما اهل بيت پيغمبريم بدون شك، و به حق رسول خدا كه‏جد ماست‏سوگند كه ما اهل بيت پيغمبريم.شيخ شروع كرد به گريه كردن، و عمامه خود را به زمين زد و سر خود را به آسمان نموده گفت: بار پروردگارا ما بيزاريم از دشمنان آل محمد عليهم السلام چه از جن باشند و چه از انس، و به حضرت عرض كرد: آيا من راهى به سوى توبه دارم و توبه من قبول است؟ حضرت فرمودند: بلى اگر تو به خدا بازگشت كنى خدا نيز به تو نظر عنايت و رحمت‏خواهد نمود و با ما خواهى بود.شيخ گفت: خدايا من توبه كردم.چون اين داستان را براى يزيد حكايت كردند دستور قتل او را صادر كرد و او را كشتند».

بارى اين قضيه را به همين تفصيل خوارزمى در «مقتل‏» با مختصر اختلافى در لفظ نقل مى‏كند [257].و طبرى [258] در تفسير آيه تطهير و ابن كثير [259] در تفسير اين آيه فقط همان استشهاد حضرت سجاد را به آيه تطهير براى آن پيرمرد شامى ذكر كرده‏اند.

و نيز آلوسى [260] و سيد شرف الدين [261] فقره استشهاد حضرت به آيه مودت

(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى)

را براى شيخ شامى نقل مى‏كنند، و سيد شرف الدين از طبرانى و كتاب «الصواعق المحرقة‏» نقل مى‏كند.

بازگشت به فهرست

هفتم - استشهاد حضرت زينب عليها السلام در مجلس ابن زياد به آيه تطهير
چون اسيران آل محمد عليهم السلام را داخل در مجلس عبيد الله بن زياد كردند و حضرت زينب عليها السلام را به او معرفى كردند گفت:

الحمد لله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم، فقالت زينب: الحمد لله الذى اكرمنا بنبيه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و طهرنا من الرجس تطهيرا، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا، و الحمد لله [262].

«عبيد الله بن زياد گفت: حمد خدائى را كه شما را كشت و رسوا كرد و ادعاى باطل و دروغ شما را بر ملا ساخت.حضرت زينب عليها السلام فرمود: حمد خدائى را كه ما را به پيغمبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم گرامى داشت و از هر رجس و ناپاكى‏دور كرده و پاك و پاكيزه قرار داد.جز اين نيست كه فاسق رسوا مى‏شود و فاجر دروغ مى‏گويد و او بحمد الله غير ماست‏».

و همچنين در مجلس يزيد كه خطبه خواند يزيد را بدين كلمات مورد طعن قرار داد كه:

امن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك، و سوقك بنات رسول الله سبايا؟ قد هتكت‏ستورهن و ابديت وجوههن، تحدو بهن الاعداء من بلد الى بلد، و يستشرفهن اهل المناهل و المناقل، و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدنى و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولى و لا من حماتهن حمى، و كيف يرتجى مراقبة من لفظ فوه اكباد الازكياء، و نبت لحمه بدماء الشهداء، و كيف يستبطى‏ء فى بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنآن و الاحن و الاضغان - الخطبة [263].

زينب فرمود: «آيا از عدل و انصاف است اى فرزند آزاد شدگان كه زنان آزاد و كنيزان خود را در پس پرده محفوظ دارى ليكن دختران رسول خدا را اسيروار و آواره در ميان مردم سوق دهى؟ در حالى كه چادرهاى عصمت آنان را دريده‏اى و چهره آنان را نمايان ساخته‏اى و دشمنان، آنها را به شدت و تندى از شهر به شهر حركت دهند و مردمان بيابانى و كوهى بر حال آنها مطلع شوند و با دقت در صورت آنها بنگرند، نزديك و دور، و شريف و پست آنها را نظاره كنند و با آنها مردى نمانده كه حمايت كند، و سرپرستى نمانده كه مراقبت نمايد، و چگونه اميد نجابت مى‏رود از كسى كه جگرهاى پاكان و اولياى خدا را در دهان جويده و سپس بيرون افكنده، و گوشت او به خونهاى شهيدان روئيده است! و چگونه در بغض و عداوت با ما اهل - بيت رسول خدا كوتاهى كند كسى كه با ما به حقد و خصومت مى‏نگرد و كينه و دشمنى مى‏ورزد».

بازگشت به فهرست

سایراستشهادات به آیه تطهیر

هشتم - استشهاد حضرت فاطمه صغرى به آيه تطهير در شهر كوفه
پس از آنكه حمد خداى را بجا آورده و مفصلا مصائب اهل بيت را شرح مى‏دهد مى‏فرمايد:

و افتخر بذلك مفتخركم شعرا:

نحن قتلنا عليا و بنى على بسيوف هندية و رماح

و سبينا نسآءهم سبى ترك و طعناهم فاى نطاح

بفيك ايها القائل الكثكث و الاثلب، افتخرت بقتل قوم زكاهم و طهرهم و اذهب عنهم الرجس [264]؟!

مى‏فرمايد: «و در عين حال افتخار كننده‏اى از شما به شعر افتخار كرده و چنين مى‏گويد: ما على و فرزندان على را كشتيم و با شمشيرهاى هندى و نيزه‏هاى تيز نابود ساختيم، و زنان آنان را مانند زنان ترك اسير كرديم و با نيزه‏هاى خود چگونه بر آنها كوفتيم.اى گوينده اين شعر، خاك و سنگريزه بر دهانت‏باد، افتخار مى‏كنى به كشتن قومى كه خدا آنها را تزكيه نموده و مطهر و مقدس و منزه قرار داده و پليدى و آلودگى را از آنان برده است‏»؟!

بازگشت به فهرست

نهم - استشهاد عبد الله بن عفيف ازدى است‏ به آيه تطهير
چون ابن زياد از كار كربلا و قتل و اسارت فارغ شد به مسجد آمده و خطبه خواند و گفت: شكر خدائى را كه حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پيروز نمود و امير المؤمنين يزيد و پيروان او را يارى كرد و كذاب فرزند كذاب را كشت.

هنوز عبيد الله بن زياد از اين جمله نگذشته بود كه عبد الله بن عفيف ازدى كه از شيعيان خالص بوده و در جنگ جمل يك چشم خود را از دست داده بود و در جنگ صفين چشم ديگر خود را و در مسجد اعظم كوفه روزها را تا شب به نماز مى‏ايستاد، برخاست و گفت: اى ابن زياد تو كذاب و فرزند كذابى و آن كس كه به تو اين مسند را داده و پدرش.اى دشمن خدا اولاد پيغمبران را مى‏كشى و برفراز منبر مسلمانان به اين جملات دروغ سخن مى‏گوئى!

راوى اين حديث گويد: ابن زياد به غضب درآمد و گفت: اين سخن‏گو كيست؟ عبد الله گفت: سخن‏گو منم اى دشمن خدا، تو مى‏كشى ذريه طاهره‏اى را كه خدا هرگونه رجس و آلودگى را از آنان برده و به مقام طهارت رسانيده است، و گمان مى‏كنى كه بر دين اسلام هستى؟! و اغوثاه كجا هستند اولاد مهاجرين و انصار؟ چرا از امير طاغى تو يعنى لعين پسر لعين (يزيد بن معاويه) كه به زبان رسول رب العالمين لعنت‏شده است انتقام نمى‏كشند؟

فقال: انا المتكلم يا عدو الله، اتقتل الذرية الطاهرة التى قد اذهب الله عنهم الرجس و تزعم انك على دين الاسلام، و اغوثاه اين اولاد المهاجرين و الانصار لا ينتقمون من طاغيتك اللعين ابن اللعين على لسان رسول رب العالمين[265]

بازگشت به فهرست

دهم - استشهاد حضرت امام رضا عليه السلام به آيه تطهير در مقابل مامون
مرحوم صدوق ابن بابويه با سند متصل خود از ريان بن صلت از حضرت رضا عليه السلام روايت كند كه در پاسخ سئوال مامون و علماء از آن حضرت در فرق بين آل - رسول الله و بين امت، فرمودند:

فكان الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم، فقال المامون: من العترة الطاهرة؟ فقال الرضا عليه السلام: الذين وصفهم الله فى كتابه فقال جل و عز:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» - الحديث [266].

«وراثت رسول خدا اختصاص به عترت طاهره دارد و ديگران را در آن سهمى نيست.مامون گفت: عترت طاهره چه كسانند؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: آن كسانى كه پروردگار آنها را در كتابش وصف كرده و فرموده است: خداوند فقط اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هرگونه پليدى و زشتى را زدوده و به مقام قدس و طهارت برساند».

بازگشت به فهرست

يازدهم - استشهاد سعد وقاص به آيه تطهير در مقابل معاويه
شيخ طوسى در «امالى‏» با سند متصل خود از ابن عباس روايت مى‏كند كه معاويه در ذى طوى بود و من نزد او بودم كه سعد وقاص آمد و بر او سلام كرد.

معاويه گفت: اى اهل شام اين سعد است و اين دوست على است.مردم شام سر خود را تكان داده و شروع كردند به سب امير المؤمنين عليه السلام.سعد گريه‏كرد.معاويه گفت: چرا گريه مى‏كنى؟ سعد گفت: چرا گريه نكنم براى مردى از اصحاب رسول خدا كه مردم او را در نزد تو سب مى‏كنند و من قدرت بر تغيير اين سنت ندارم.

در على مزايائى بود كه اگر يكى از آنها در من بود از دنيا و مافيها براى من بهتر بود.

يكى از آنها اينكه: يك مرد از اهالى يمن كه مدعى بود على به او جفا كرده است‏به على گفت: شكايت تو را نزد رسول خدا خواهم برد. آن مرد بر پيغمبر وارد شد و نزد حضرت رسول اكرم راجع به امير المؤمنين صحبت كرد، حضرت فرمودند: تو را به خدائى كه كتاب را به حق بر من فرستاد و اختصاص به رسالت داده است آيا از روى غضب اين مطالب را درباره على مى‏گوئى؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمودند: آيا نمى‏دانى كه من نسبت‏به مؤمنين صاحب اختيار هستم و بر آنها نسبت‏به خود آنها اولويت دارم؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمودند: كسى كه من مولا و صاحب اختيار او هستم على مولا و صاحب اختيار اوست.

و ديگر آنكه: در روز خيبر عمر بن الخطاب را براى جنگ فرمان داد، او و تمام لشگريانش فرار كردند، حضرت رسول الله فرمودند: هر آينه رايت جنگ را به انسانى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست داشته باشد، و خدا و رسول او را دوست داشته باشند، مسلمانان همه دست از جنگ برداشته و منتظر فرمان آن حضرت بودند، و على عليه السلام مبتلا به درد چشم بود، حضرت رسول او را طلبيدند و گفتند: رايت را بگير.امير المؤمنين عرض كرد: يا رسول الله مى‏بينى چشمان من چگونه درد مى‏كند، حضرت رسول اكرم با آب دهان خود به چشمهاى او ماليدند.على برخاست و علم جنگ را به دست گرفت و رفت، و خداوند فتح را به دست او قرار داد.

سوم آنكه: در بعضى از جنگها كه پيغمبر رفت على را به جاى خود گذاشت، على عرض كرد: يا رسول الله مرا با زنان و طفلان گذاردى؟ حضرت رسول فرمودند: آيا راضى نيستى كه نسبت تو با من به منزله نسبت هارون برادر موسى باشد با موسى، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نيست؟

و چهارم آنكه: پيغمبر همه درهاى اصحاب را به مسجد بستند مگر در خانه على را.پنجم آنكه: آيه تطهير نازل شد

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

پس رسول خدا على را طلبيدند و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام را طلبيدند

فقال: اللهم هؤلاء اهلى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [267].

و نسائى در «خصائص‏» از سعد درباره مناقب امير المؤمنين سه خصلت نقل مى‏كند: يكى اعطاء رايت در روز خيبر، و ديگرى حديث منزلت، و سوم آيه تطهير، و مى‏گويد كه: معاويه به سعد بن وقاص امر كرد كه على را سب كند و سعد امتناع كرد و به اين سه فضيلت على را ستود [268].

و حاكم [269] در «مستدرك‏» و طحاوى [270] و ابن جرير طبرى [271] و ابن كثير [272] در تفسير آيه تطهير از سعد وقاص روايت كرده‏اند كه

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حين نزل عليه الوحى، فاخذ عليا و ابنيه و فاطمة و ادخلهم تحت ثوبه ثم قال: هؤلاء اهلى و اهل بيتى.

«چون آيه تطهير بر پيغمبر اكرم فرود آمد دست على و دو فرزندش حسين و فاطمه را گرفت و در زير لباس خود داخل نموده عرض كرد: اينان اهل من و اهل بيت من هستند».

بازگشت به فهرست

دوازدهم - استشهاد ابن عباس به آيه تطهير در نزد نه نفر وارد شونده
احمد حنبل با اسناد خود از ابن ميمون نقل مى‏كند كه مى‏گويد: من در نزد ابن عباس نشسته بودم كه نه نفر بر او وارد شدند. (و چون اين خبر بسيار مفصل است مرحوم سيد بحرانى مى‏فرمايد: ما همه آن را در باب غدير خم نقل كرده‏ايم، و ده خصلتى را كه ابن عباس در اين حديث‏براى امير المؤمنين نقل مى‏كند در باب حديث رايت ذكر كرده‏ايم، و لذا در اين باب كه باب آيه تطهير است‏به همان فقره از حديث كه راجع به آيه تطهير است اكتفا مى‏شود).

قال ابن عباس: و اخذ رسول الله ثوبه فوضعه على على و فاطمة و الحسن و الحسين و قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [273].

ابن عباس گويد: «رسول خدا لباسش را برداشت و بر سر على و فاطمه و حسن و حسين افكند و فرمود: خدا فقط اراده كرده است كه هرگونه رجسى را از شما بزدايد و شما را منزه و مقدس از جميع عيوب قرار دهد».

و طبرى در «تاريخ‏» خود بحث ابن عباس را با عمر راجع به نبوت و خلافت كه بيان مى‏كند و عمر مى‏گويد: قريش امتناع داشت از اينكه نبوت و خلافت در يك خاندان جمع شود و جواب محكم و متين ابن عباس را به او، عمر به ابن عباس مى‏گويد:

بلغنى انك تقول: انما صرفوها عنا حسدا و ظلما، فقلت: اما قولك يا امير المؤمنين ظلما فقد تبين للجاهل و الحليم، و اما قولك حسدا فان ابليس حسد آدم فنحن ولده المحسودون، فقال عمر: هيهات ابت و الله قلوبكم يا بنى هاشم الا حسدا ما يحول، و ضغنا و غشا ما يزول، فقلت: مهلا يا امير المؤمنين لا تصب قلوب قوم اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقال عمر: اليك عنى يابن عباس، فقلت: افعل، فلما ذهبت لاقوم استحيى منى فقال: يابن عباس مكانك فوالله انى لراع لحقك محب لما سرك، فقلت: يا امير المؤمنين ان لى عليك حقا و على كل مسلم فمن حفظه فحظه اصاب، و من اضاعه فحظه اخطا، ثم قام فمضى [274].

عمر مى‏گويد: «اى ابن عباس به من رسيده است كه تو گفتى: خلافت را از ما خاندان بنى هاشم از روى ظلم و حسد ربودند.ابن عباس در جواب گفت: اما اينكه گفتى: از روى ظلم، صحيح و مطلبى واضح است كه هر جاهل و شخص با تجربه و كاركرده‏اى مى‏فهمد.و اما اينكه گفتى: از روى حسد، بدرستى كه ابليس به آدم حسد كرد و ما فرزندان آدم نيز مورد حسد واقع شده‏ايم.عمر گفت: هيهات سوگند به خدا اى بنى هاشم در دلهاى شما حسدى است كه برنمى‏گردد و كينه و غشى است كه از بين نمى‏رود.

ابن عباس گفت: آرام باش اى عمر به دلهاى مردمى كه خداوند هرگونه‏آلودگى و عيبى را از آنان زدوده و پاك و مطهر و مقدس نموده است چنين نسبت ناروائى مده.عمر گفت: اى ابن عباس از نزد من برخيز و دور شو، ابن عباس گفت: برمى‏خيزم، و همين كه برخاست عمر از او خجالت كشيد و گفت: اى ابن عباس برجايت‏بنشين، سوگند به خدا من مراعات حال تو را مى‏كنم و دوستدار خرسندى تو هستم.ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين (اى عمر) من بر تو حقى دارم و بر هر مسلمان حقى دارم، اگر كسى حرف مرا شنيد و به كار بست و اندرز من در او اثر كرد خودش بهره و حظ خود را دريافت كرده است، و اگر نشنيد و به نظر بى‏اهميتى تلقى كرد خودش حظ و بهره خود را ضايع كرده است‏».

و همچنين از احمد حنبل روايت است‏با سند خود از عمرو بن ميمون:

قال: انى لجالس الى ابن عباس اذا اتاه تسعة رهط فقالوا: يابن عباس: اما ان تقوم معنا و اما ان يخلونا هؤلاء، قال: بل اقوم معكم، قال: و هو يومئذ صحيح قبل ان يعمى، قال: فابتدؤا فتحدثوا فلا ندرى ما قالوا، قال: فجاء ينفض ثوبه و يقول: اف تف وقعوا فى رجل له عشر خصال - الى قوله - و اخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثوبه فوضعه على على و فاطمة و حسن و حسين و قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [275].

عمرو بن ميمون مى‏گويد: «من در نزد ابن عباس نشسته بودم، ناگهان جماعتى كه نه نفر بودند وارد شدند و گفتند: اى ابن عباس يا با ما بيا در مكانى خلوت و يا افرادى كه در اينجا هستند بگو بروند و ما تنها با تو مذاكره داريم، ابن - عباس گفت: بلكه من با شما در جاى خلوت مى‏آيم.و در آن وقت ابن عباس نابينا نشده و چشمش صحيح بود، مى‏گويد: ابن عباس رفت و آنها با ابن عباس به صحبت و حديث مبادرت نموده مطالبى گفتند كه ما ندانستيم چه بود، اما همين كه ابن - عباس نزد ما آمد ديديم جامه خود را ميتكاند (كنايه از برائت و بيزارى گفتار آنان است) و مى‏گويد: اف و تف، اينها عيب مردى را مى‏گويند كه ده خصلت‏بى‏نظير خدا به او عنايت نموده است (آنگاه ابن عباس يكايك از آن صفات و مزايا را مى‏شمرد) تا آنكه مى‏گويد: و رسول خدا لباس خود را برداشته و بر سر او و فاطمه و حسن وحسين انداخته و گفت: خداوند فقط اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هرگونه عيب و رجسى را برطرف گرداند و شما را پاك و منزه و مبرى از جميع عيوب قرار دهد».

بازگشت به فهرست

سيزدهم - استشهاد ام سلمه به آيه تطهير
اول - استشهاد اوست‏به اين آيه در عصمت امير المؤمنين عليه السلام وقتى كه عمره همدانيه نزد او آمده و از حال امير المؤمنين بعد از شهادت آن حضرت سئوال كرد.طحاوى در كتاب «مشكل - الآثار» گفته است:

قالت عمرة الهمدانية: اتيت ام سلمة فسلمت عليها فقالت: من انت؟ فقلت: عمرة الهمدانية.فقالت عمرة: يا ام المؤمنين اخبرينى عن هذا الرجل الذى قتل بين اظهرنا فمحب و مبغض - تريد على بن ابيطالب - قالت ام سلمة: اتحبينه ام تبغضينه؟ قالت: ما احبه و لا ابغضه...قالت: فانزل الله هذه الآية «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» و ما فى البيت الا جبريل و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام، فقلت: يا رسول الله انا من اهل البيت؟ فقال: ان لك عند الله خيرا، فوددت انه قال: نعم، فكان احب الى مما تطلع الشمس و تغرب [276].

عمره همدانيه گويد: «من بر ام سلمه وارد شدم و سلام كردم.گفت: كه هستى؟ گفتم: من عمره همدانيه هستم اى ام المؤمنين، مرا از حالات اين مردى كه در ميان ما او را كشتند (مقصود على بن ابيطالب است) آگاه كن چون بعضى از مردم دوستدار او هستند و بعضى دشمن او هستند و بغض او را در دل دارند.

ام سلمه گفت: تو آيا او را دوست مى‏دارى يا دشمن؟ گفتم: نه دوست دارم و نه دشمن. (ام سلمه در اينجا مطالبى را بيان كرد كه در كتاب نوشته شده و جايش را خالى گذارده‏اند) گفت: پس در آن وقت‏خدا اين آيه را فرستاد كه: خدا فقط اراده كرده است‏شما خانواده رسالت را از هر زشتى و پليدى پاك نموده و از هر عيب و علتى مصون دارد.من عرض كردم: يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمود: تو در نزد خدا صاحب درجه‏اى هستى.سوگند به خدا دوست داشتم كه پيغمبرجواب مرا بله بدهد و مرا از اهل بيت قرار دهد، اگر چنين مى‏گفت‏براى من از تمام روى زمين و جاهائى كه آفتاب بر آن مى‏تابد بهتر بود».

دوم - استشهاد اوست‏ به اين آيه در عصمت امام حسين در وقتى كه خبر شهادت آن حضرت را آوردند.در «مسند» احمد حنبل با سلسله سند خود روايت مى‏كند از عبد الحميد بن مهران از سهل قال: قالت ام سلمة زوجة النبى صلى الله عليه و آله و سلم حين جاء نعى الحسين بن على عليهما السلام لعنت اهل العراق فقالت: قتلوه قتلهم الله، غروه و اذلوه لعنهم الله، فانى رايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قد جاءته فاطمة غدية ببرمة قد صنعت فيها عصيدة تحملها فى طبق لها حتى وضعتها بين يديه - الى ان قالت - فاجتذب كساء من تحتى خيبريا كان بساطا لنا على منامة فى المدينة فلفه رسول الله و اخذ طرفى الكساء و الوى بيده الى ربه عز و جل و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى، اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [277].

سهل مى‏گويد: «چون خبر شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام به مدينه رسيد، ام سلمه مردم عراق را لعنت كرد و گفت: كشتند فرزند پيغمبر را خدا بكشد آنها را، او را فريفتند و ذليل كردند خدا آنها را لعنت كند.

من در وقتى كه فاطمه عليها السلام حريره در ديگ سنگى پخته و در طبقى نهاده صبحانه براى پيغمبر آورده بود و در مقابل آن حضرت نهاد، ديدم كه رسول خدا پنج تن را با هم مجتمع نموده - و داستان كساء را بيان مى‏كند و بعد مى‏گويد - كسائى كه فراش من بود و خيبرى بود از زير پاى من كشيد همان كسائى كه فراش ما در مدينه در وقت‏خوابيدن بود، آنگاه آن را پيچيد و دو طرف آن را گرفت و بر سر آنان قرار داد و با دست‏خود به سوى خدا اشاره‏اى نمود و در دعا گفت: بار پروردگارا ايشان اهل بيت من هستند آنها را از هر عيبى مصون بدار و هر قذارت و كدورتى را از آنان برطرف گردان‏».

بازگشت به فهرست

چهاردهم - استشهاد واثلة بن اسقع است‏به آيه تطهير
وقتى كه سر حضرت سيد الشهداء عليه السلام را به شام آوردند.احمد حنبل با سند متصل خود از شداد بن عبد الله روايت مى‏كند كه او مى‏گويد:

سمعت واثلة بن الاسقع و قد جي‏ء براس الحسين بن على عليهما السلام، قال: فلقيه رجل من اهل الشام فاظهر سرورا فغضب واثلة و قال: و الله لا ازال احب عليا و حسنا و حسينا ابدا بعد اذ سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى منزل ام سلمة يقول فيهم ما قال.قال واثلة: رايتنى ذات يوم و قد جئت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هو فى منزل ام سلمة قد جاء الحسن فاجلسه على فخذه اليمنى و قبله، و جاء الحسين فاجلسه على فخذه اليسرى و قبله، ثم جاءت فاطمة فاجلسها بين يديه ثم دعا بعلى فجاء ثم اردف عليهم كساء خيبريا كانى انظر اليه، ثم قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

قلت لواثلة: ما الرجس؟ فقال: الشك فى الله عز و جل [278].

قال ابو احمد العسكرى: يقال: ان الاوزاعى لم يرو فى الفضائل حديثا غير هذا، و الله اعلم [279].

شداد بن عبد الله گويد: «در وقتى كه سر حضرت امام حسين عليه السلام را آوردند، مردى از اهل شام واثلة بن اسقع را ملاقات كرد و از شهادت حضرت اظهار سرور كرد، واثله به غضب درآمد و گفت: سوگند به خدا از زمانى كه شنيدم رسول خدا در منزل ام سلمه درباره آل عبا چه گفت، پيوسته محبت على و حسن و حسين در دل من است.آنگاه واثلة تمام خصوصيات آن مجلس اصحاب كساء را بيان مى‏كند و مى‏گويد: مثل اينكه آن منظره هم الآن در مقابل نظر من است، و براى عبد الله بن شداد آيه تطهير را از زبان رسول خدا در شان پنج تن مى‏خواند.عبد الله مى‏گويد: به واثله گفتم: مراد از رجس چيست؟ گفت: شك در خداوند عز و جل‏».ابو احمد عسكرى مى‏گويد: درباره اوزاعى گفته شده است كه در فضائل غير از اين حديث چيز ديگرى نقل نكرده است، و خدا داناتر است.

ان النبى محمدا و وصيه و ابنيه و ابنته البتول الطاهرة

اهل العباء فاننى بولائهم ارجو السلامة و النجا فى الآخرة[280]

يعقوب بن حميد گويد: و در اين قضيه شاعر سروده است:

بابى خمسة هم جنبوا الرجس كراما و طهروا تطهيرا

احمد المصطفى و فاطم اعنى و عليا و شبرا و شبيرا

من تولاهم تولاه ذو العرش و لقاه نضرة و سرورا

و على مبغضيهم لعنة الله و اصلاهم المليك سعيرا [281]

و محمد بن طلحه شافعى بعد از ذكر روايات نزول آيه تطهير در شان خمسه طيبه اشعار زير را ذكر نموده است:

هم العروة الوثقى لمعتصم بها مناقبهم جاءت بوحى و انزال

مناقب فى الشورى و سورة هل اتى و فى سورة الاحزاب يعرفها التالى

و هم اهل بيت المصطفى فودادهم على الناس مفروص بحكم و اسجال

فضائلهم تعلو طريقة منتهى رواه علوا فيها بشد و ترحال [282]

بازگشت به فهرست

تواتر احاديث در نزول آيه تطهير درباره پنج تن
بارى از مجموع اين احاديثى كه بيان شد چه از طريق عامه و چه از طريق شيعه و چه احاديثى كه ابتداء اين قضيه را بيان كرده است و شان نزول آيه تطهير را منحصرا در پنج تن عليهم السلام دانسته است و چه احاديثى كه به عنوان استشهاد و احتجاج بيان شده و رسول خدا و امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حسنين و حضرت سجاد و زينب و فاطمه صغرى و حضرت امام رضا و سعد بن ابى وقاص و ابن عباس و ام سلمه و واثلة بن اسقع به آن استشهاد نموده و هيچ كس منكر نشده و مخالفت ننموده است استفاده مى‏شود كه حديث كساء از مسلمات و متواترات است كه بيش از هفتاد روايت كه بيشتر آنها از طريق عامه است و نزديك به چهل سندمتصل دارد در اين قضيه در كتب بزرگان [283] و مهره فن حديث و تفسير و تاريخ و كتب فضائل و مناقب با بسيارى از سندهاى صحيح و حسن و موثق ضبط و ثبت‏شده است.و براى هر كس كه فى الجمله اطلاع بر كتب اخبار داشته باشد جاى ترديد و شبهه نمى‏ماند كه اين مزيت و شرافت كه مقام عصمت است طبق اين روايات قطعيه انحصار به حضرت رسول خدا و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام دارد، زيرا شواهد و قرائن قوليه و عمليه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى است كه هر خبير و بصيرى را بر اين امر واقف و از مرحله شك و ظن و احتمال بيرون برده او را به سر حد قطع و علم اليقين مى‏رساند.

بازگشت به فهرست

زنان پيامبر مصداق اهل بيت نيستند
اولا - رسول خدا پنج تن را با هم جمع نموده و پهلوى هم نشانيده و دعا براى عصمت آنها نموده است نه آنكه در اطاق متفرق باشند تا شبهه آن رود كه اختصاصى به آنان ندارد بلكه فرضا اگر ديگرى هم در آنجا بود مشمول اين فضيلت مى‏شد.

ثانيا - آنكه عبا و كساى خيبرى بر سر آنها كشيده و بدين قسم آنها را در يك مرتبه متصل به هم كه جامع آنها همان بودن در زير كسا باشد قرار داده است.

و ثالثا - اين انحصار به قدرى قوى و غير قابل ترديد است كه در مكان خلوت در اطاق ام سلمه اين كساء را انداخته كه بفهماند منحصرا اين عصمت راجع به اينهاست زيرا كه چون در مكان خلوت آن حضرت اين كسا را انداختند فهميده مى‏شود كه مراد، حصر حقيقى است نسبت‏به تمام افراد حاضرين و غائبين، اما اگر مكان پرجمعيتى بود چنين محتمل بود كه در ميان جماعت‏حاضرين اين عده مخصوص گشته‏اند و نسبت‏به ديگران اين حصر فهميده نمى‏شد.

رابعا - آنكه مى‏فرمايد:

اللهم ان هؤلاء اهل بيتى

«خدايا اينان اهل بيت من‏اند»

يعنى اين افراد فقط اهل بيت مرا تشكيل مى‏دهند، و اگر احيانا افراد ديگرى مانند زنهاى پيغمبر يا اقوام و عشيره آن حضرت نيز جزء اهل بيت‏بودند بايد بفرمايد: هؤلاء من اهل بيتى «خدايا اين افراد زير كساء از جمله اهل بيت من هستند» نه اينكه بگويد: اهل بيت من هستند.

خامسا - آنكه به ام سلمه فرمودند: تنحى عن اهل بيتى «از اهل بيت من دور شو»، اگر زن پيغمبر جزء اهل بيت‏بود چگونه اين جمله صحيح بود؟ بلكه خود اين عبارت مى‏رساند كه به زوجه آن حضرت عنوان اهل بيت‏باز نمى‏گردد، اهل بيت افرادى هستند جدا، و زوجه فردى است جدا غير از آنها.

سادسا - در آن مكان خلوت كه جز اين پنج تن و ام سلمه كسى نبود ام سلمه تقاضاى ورود در زير كسا را نمود و گفت: يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمودند: در همان جائى كه هستى بايست قفى بمكانك، راه و روش تو خوب است، عاقبت تو به خير است و ليكن از جمله اين افراد نيستى و حق ورود در زير كساء خيبرى كه متعلق به خود توست و فرش اطاق خود توست در اطاقى كه محل سكونت اختصاصى خود توست ندارى، و او مى‏گويد: اگر رسول خدا به سئوال من جواب مثبت مى‏داد براى من از تمام نقاطى كه بر آن آفتاب بتابد بهتر بود، و حتى آنكه مى‏گويد: چون گوشه كسا را بالا زدم كه اجازه دخول از رسول خدا بگيرم حضرت رسول به شدت كسا را از دست من كشيد فاجتذبه من يدى، و فرمود: در جاى خود باش، من از تو راضى هستم و خشنودم ليكن اين مقام مقام دگرى است.

سابعا - آنكه رسول خدا يك دست‏خود را از زير كساء بيرون آورده و به طرف آسمان بلند فرموده و عرض مى‏كند كه: بار پروردگارا هر پيغمبرى اهلى دارد و اينان اهل من هستند، تا خوب نشان دهد انحصار اهل را در آنان كما آنكه در بعضى از روايات وارد شده كه يك دست‏خود را روى سر آنان گذاشت و دست ديگر را از كساء بيرون آورده و دعا نمود.

ثامنا - آنكه رسول خدا اين عمل را چند مرتبه تكرار نمود، و آنچه از روايات استفاده مى‏شود دو مرتبه در خانه ام سلمه بوده و يك بار در خانه حضرت فاطمه عليها السلام بوده است گرچه ظاهرا آيه تطهير فقط يك بار آن هم فقط در خانه ام - سلمه نازل شده است تا به واسطه تكرار اين عمل حصر اهل بيت را در افراد زير كساء بيشتر بفهماند.

تاسعا - آنكه پيوسته در مواقع نماز در خانه فاطمه و على آمده و صدا مى‏زد: الصلاة «نماز» خدا شما را رحمت كند، سلام خدا بر شما اهل بيت، و آنگاه اين آيه‏تطهير را بر آنان قرائت مى‏نمود.اين عمل را چهل روز يا شش ماه و يا هشت ماه و يا نه ماه و در نماز صبح تا آخر عمر خود انجام مى‏دهد براى چه؟ منظور و مقصود آن حضرت از اين عمل چه بود؟ مگر يك مرتبه آيه تطهير را در شان آنها قرائت كردن كافى نبود؟ براى آنكه تمام مردم و تمام مسلمانان چه افرادى كه در مدينه هستند و چه افرادى كه در طول اين مدت از خارج به مدينه مى‏آيند همه مطلع شوند و براى ديگران نيز اين عمل آن حضرت را نقل كنند.

و عجيب است كه آن حضرت به اين ندا تنها اكتفا نمى‏فرمود بلكه با دو دست دو طرف در خانه را مى‏گرفت و آنگاه ندا مى‏فرمود: الصلاة يرحمكم الله، السلام عليكم يا اهل البيت و رحمة الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

در صورتى كه اگر زنهاى پيغمبر جزء اهل بيت‏بودند لا اقل يك مرتبه بايد پيغمبر اين ندا را در خانه خود براى زنهاى خود بنمايد، و هيچ كس ادعا ننموده حتى بعضى از زنهاى پيغمبر كه خيلى دوست داشتند كه محترم و معزر باشند چنين دعوائى ننموده‏اند و در هيچ روايت نيامده و در هيچ كتابى ديده نشده است، بلكه خود عائشه كه يكى از راويان اين حديث است‏خود معترف است كه اين آيه در شان رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است، و بعد از رحلت‏حضرت رسول اكرم نيز هيچ ديده نشده كه يكى از زنهاى آن حضرت خود را جزء اهل بيت‏بداند و يا به آيه تطهير در شان خود استشهاد كند، و نيز ديده نشده است كه يكى از صحابه يا تابعين زنهاى رسول خدا را جزء اهل بيت‏بدانند و به آيه تطهير در شان آنها استشهاد كنند.

حتى آنكه عائشه وقتى كه براى جنگ با امير المؤمنين به بصره حركت كرد با معيت طلحه و زبير و محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير و مروان حكم، و دوازده هزار نفر از اصحاب رسول خدا و غيره را با خود به بصره برد، كاغذها به بزرگان بلاد از اصحاب رسول خدا و غير اصحاب نوشت و آنها را به يارى خود دعوت كرد و در آن نامه‏ها القاب خاصى براى خود مى‏نويسد مانند حبيبة رسول الله يا ام المؤمنين، ولى ابدا اسمى و رسمى از عنوان اهل بيت‏بر خود نمى‏گذارد و نمى‏تواند بگذارد، و هيچ ديده نشده كه به آيه تطهير در شان خود استدلال كند با آنكه در آن مواقف عجيب و مواقع خطير لازم بلكه ضرورى بود براى جلب مردم و دفاع از جرم خود به كوچك‏ترين چيزى كه در او شائبه فضيلت و مزيتى است متشبث گردد.

از همه اينها گذشته مى‏بينيم در حضور معاندين مانند معاويه و امثال او چون شان نزول آيه تطهير را فقط درباره پنج تن حكايت مى‏كنند انكار ننموده‏اند [284].

بازگشت به فهرست

تفسير آيه شريفه تطهير

بارى تا به حال آنچه گفته شد، راجع به شان نزول آيه و بيان روايات وارده در اين باب بود، اينك بايد به تفسير آيه شريفه و مفاد و مفهوم آن عطف توجه كنيم:

انما يريد الله... انما از حروف حصر است‏بلكه در نزد اهل ادب از عربيت از ساير ادوات حصر قوى‏تر است، و مفادش حصر اراده خدا در عصمت اهل بيت است.چون اولا - حصر اراده خدا را در ضمير كم مى‏نمايد ليذهب عنكم ليكن اهل - البيت كه منصوب است چه بنابر باب اختصاص بوده باشد يا از باب مدح يا از باب ندا يعنى اخص اهل البيت‏يا امدح اهل البيت‏يا يا اهل البيت در هر صورت مفسر و مبين ضمير عنكم است و در نتيجه حصر اراده خدا در عصمت اهل بيت‏خواهد شد.

و اين حصر در واقع به دو حصر تجزيه و قسمت مى‏شود: اول - حصر اراده خدا در عصمت، كه همان از بين بردن رجس و طاهر كردن بوده باشد و مفادش اين مى‏شود كه خدا غير از اراده عصمت اراده ديگرى درباره اهل بيت ندارد.

دوم - حصر اراده خدا در عصمت‏خصوص اهل بيت و مفادش اين مى‏شود كه خدا اراده عصمت در غير اهل بيت ندارد، مثل آنكه كسى بگويد: من به خانه شما نيامدم مگر براى زيارت شما كه اولا مى‏فهماند براى زيارت آمده و مقصودى ديگر نداشته است و ثانيا مى‏فهماند كه فقط براى زيارت شما آمده نه زيارت شما و افراد ديگر.و البته استفاده دو حصر مستقلا از يكى از اداة حصر مشكل است ليكن بدين قسم كه بيان شد يك حصر است كه به دو حصر تجزيه و تقسيم مى‏گردد.و اين اراده خدا اراده تكوينى اوست نه اراده تشريعى كه عبارت از حكم و قانون و امر و نهى بوده باشد، چون معلوم است كه اينها اختصاص به اهل بيت ندارد بلكه جميع امت‏بلكه جميع بشر در اين اراده مساوى هستند، و چون اراده پروردگار بلكه هر اراده‏اى خواه تكوينى و خواه تشريعى از مراد تخلف نمى‏كند، منتهى در تشريع، مراد جعل حكم است و در تكوين مراد، عين وقوع در عالم كون و خارج است، بنابراين اراده عصمت - خدا عين تحقق عصمت و واقعيت عصمت درباره آنهاست،

انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون [285].

و به بيان ديگر اراده خدا علت پيدايش موجودات است و علت از معلول تخلف نمى‏پذيرد، بنابر اين اراده عصمت مستلزم تحقق عصمت است.و مراد از رجس [286] قذارت است و چيز قذر چيزى را گويند كه طبع از آن متنفر و نفس از آن‏مشمئز مى‏گردد، و در فارسى كثافت و آلودگى و پليدى را گويند.گاهى از اوقات اين پليدى به حسب ظاهر است مانند پليدى خوك در قول خداوند عز و جل كه مى‏فرمايد:

او لحم خنزير فانه رجس (سوره انعام 6- آيه 145)،

و گاهى از اوقات به حسب باطن است و آن همان كثافات معنوى است مانند كفر و شرك و شك به خداوند عز و جل و كردار ناشايسته و اخلاق ناپسنديده چنانكه فرمايد:

و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون [287].

«و اما آن كسانى كه در دلهاى آنان مرض است نزول سوره قرآن موجب زيادى كثافت نفس و پليدى روان آنها مى‏گردد و پليدى تازه بر روى پليدى سابق نفس آنان وارد مى‏كند و در حال كفر جان مى‏دهند».

بازگشت به فهرست

عصمت اهل بيت عاليترين درجه عصمت است
و على اى حال اين پليدى معنوى يك نوع اثر شعورى و ادراك نفسانى از تعلق قلب است‏به اعتقاد باطل و يا عمل زشت و قبيح، چون اصل معنى رجس و حقيقت ريشه و ماده آن همان تزلزل و اضطراب و حركت و نوسان است و تمام اعتقادهاى باطل و يا اعمال قبيحه از اضطراب نفس و عدم اطمينان سرچشمه مى‏گيرد، بنابر اين از بين بردن رجس، از بين بردن اضطراب و نوسان روحى و شك و ترديد و در نتيجه از بين بردن اعتقادات باطل و اخلاق زشت و ملكات رديه و پست و بالاخره اعمال ناپسند و ناشايسته خواهد بود.و چون طهارت در مقابل قذارت، و تطهير اهل بيت ملازم با زدوده شدن كثافات روحى و اخلاقى و گناه است، بنابر اين با جمله و يطهركم تطهيرا مى‏رساند كه هر صفت نيك و هر ملكه نيكو و هر عقيده پاك و هر كردار پسنديده جايگزين آن مراتب از قذارت خواهد شد، يعنى به جاى شك، ملكه يقين و اطمينان، و به جاى بخل و حسد و حقد و كينه و شخصيت‏طلبى و جاه‏پرستى و مال اندوزى و رياست طلبى، ملكه انفاق و ايثار و گذشت و عفو و اغماض و خداپرستى و خدا دوستى و ذل عبوديت در مقابل عظمت‏حضرت رب الارباب خواهد نشست، و آن همان ملكه عصمت است كه از آيه استفاده مى‏شود.

بنابراين چون به اراده الهيه نفس اهل بيت منزه و مبراى از هرگونه عيب و كدورت معنوى شده است ملكات و اخلاق آنها كه قواى نفس محسوب مى‏شوند به دنبال طهارت نفس نيز پاك و منزه خواهد بود و به دنبال ملكات و اخلاق، اعمال آنها كه زائيده شده اخلاق و ملكات و نيات آنهاست صالح و پسنديده خواهد بود، بنابراين‏از اهل بيت معصيت‏سر نمى‏زند به علت آنكه نيت معصيت نمى‏كنند، و نيت معصيت نمى‏كنند چون ميل و اشتهاى به گناه را ندارند، و ميل و اشتهاى به گناه را ندارند چون در نفس آنان نقطه تاريك و سياهى يا خط آلوده و كثيفى نيست تا به پيرو آن، اين ميل و اشتهائى كه حكم طفل متولد از قواى نفسانيه را دارد پيدا شود.

و چون اين آيه مباركه ذهاب رجس را از نفوس آنان مى‏رساند، بنابراين از همه مراتب وجودى آنان كه تابع و پيرو نفس آنان است ذهاب رجس خواهد شد.

و اين عاليترين درجه عصمت است، يعنى عصمت در سر و عصمت در نفس و عصمت در قواى خياليه و وهميه و عصمت در افعال خارجيه، عصمكم الله من الزلل و آمنكم من الفتن و طهركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيرا [288].

و از همين جا مى‏توان استدلال بر امامت امير المؤمنين عليه السلام نمود چون خود آن حضرت مدعى خلافت‏بعد از رسول اكرم بودند و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز مدعى خلافت آن حضرت بودند و نيز حضرت زهراء عليها السلام به امامت آنها قائل بودند و چون اين چهار نفر از اهل بيت هستند و به مقتضاى آيه كريمه، معصوم‏اند و معصوم دروغ نمى‏گويد چون دروغ رجس است، بنابر اين بالاستلزام امامت آن حضرت ثابت است، و از اين استدلال براى عامه كه منكر امامت آن حضرت‏اند راه گريزى نيست.

و مى‏توان استدلال بر غصب فدك نمود چون حضرت صديقه عليها السلام به مقتضاى اين آيه معصوم است و معصوم دروغ نمى‏گويد و مال مردم را نمى‏برد، اگر فدك مال مسلمانان بود چگونه معصوم ادعاى ملكيت آنرا براى خود مى‏نمايد؟!

مرحوم سيد شرف الدين (ره) گويد: نبهانى در اول كتاب خود بنام «الشرف - المؤبد» آيه تطهير را ذكر كرده و سپس گويد: جماعتى از اعلام (عامه) از اين آيه استفاده عصمت‏براى اهل بيت عليهم السلام نموده‏اند، و اينك ما عين الفاظ او را بيان مى‏كنيم
مراد از رجس در آيه تطهير
امام ابو جعفر محمد بن جرير طبرى در «تفسير» خود گويد: خدا مى‏گويد:

انما يريد الله ليذهب عنكم السوء و الفحشاء يا اهل محمد و يطهركم من الدنس الذى يكون فى معاصى الله تطهيرا.

«خدا اراده كرده است كه هرگونه زشتى و بدى و عمل شنيعى را از شما اى اهل محمد از بين ببرد و شما را از چرك و كثافت روحى كه نتيجه معاصى و گناه در مقابل عظمت‏حريم درگاه قدس كبريائى است پاك و پاكيزه گرداند».

و از ابو زيد روايت‏شده است كه: ان الرجس ههنا الشيطان «مراد از رجس در آيه تطهير شيطان است‏».

و نيز طبرى به سند متصل خود از سعيد بن قتاده روايت كرده است كه او در

قول خداوند تعالى:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

گفته است مراد: اهل بيت طهرهم الله من السوء و خصهم برحمة منه. «معنى آيه اين است كه خدا شما اهل بيت را از هر سوء و بدى پاك گردانيده و به رحمت‏خاصه خود اختصاص داده است‏».

و ابن عطيه گويد: مراد از رجس، گناه و عذاب است، و بر نجاسات و نقصان‏ها نيز گفته مى‏شود، و همه اين مراتب را خدا از اهل بيت زدوده است.

و امام نووى گفته است: مراد از رجس، شك است و بعضى گفته‏اند: عذاب است و بعضى گفته‏اند: گناه است.

و ازهرى گفته است: رجس اسمى است‏براى هر چيز بد و كثيف خواه عمل انسان باشد خواه غير آن.

و شيخ محيى الدين عربى رجس را در باب 29 از «فتوحات مكيه‏» به معناى تمام زشتى‏ها معنى نموده است و عبارت او به هنگام ذكر پيامبر چنين است:

قد طهره الله و اهل بيته تطهيرا و اذهب عنهم الرجس، و هو كل ما يشينهم فان الرجس هو القذر عند العرب، هكذا حكى الفرآء. [289]

«خداوند پيغمبر و اهل بيتش را از هر زشتى و هر عيب معنوى پاك نموده است چون معنى رجس قذر است در نزد اعراب و قذر هر چيز بد و زشت و قبيح را گويند خواه ظاهر باشد خواه باطن‏».

صدوق با سند متصل خود از عبد الغفار الجازى از حضرت صادق عليه السلام‏روايت كرده است فى قول الله عز و جل:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

قال: الرجس هو الشك [290].

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «مراد از رجس در آيه تطهير شك است‏».

و محمد بن حسن صفار در «بصائر الدرجات‏» با سند خود از حضرت امام - محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: الرجس هو الشك و لا نشك فى ربنا ابدا [291]. «مراد از رجس، شك است و ما هيچ‏گاه در خداى خود شك نمى‏نمائيم‏».

و نظير اين تفسير را محمد بن يعقوب كلينى با دو سند متصل خود از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام در ذيل روايت مفصلى نقل مى‏كند، [292] و ما در پاورقى صفحات قبل از «تاج العروس‏» و «لسان العرب‏» نقل كرديم كه آنها از حضرت ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام رجس را به معنى شك حكايت كرده‏اند.

و از محمد بن عباس ابن ماهيار با سند متصل خود از حضرت صادق، از حضرت باقر، از حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهم السلام روايت‏شده است كه

قال على بن ابيطالب فى قول الله عز و جل: فضل اهل البيت لا يكون كذلك، و الله عز و جل يقول:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا،

فقد طهرنا الله من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن على منهاج الحق [293].

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: فضل و شرف اهل بيت كه در گفتار خداوند در قرآن مجيد آمده است اين طور نيست كه مى‏پندارند، خداوند در آيه تطهير مى‏فرمايد: ما رجس را از آل محمد برداشتيم و به آنها طهارت داديم.پس خداوند تبارك و تعالى ما را از هر عمل قبيحى چه ظاهر و چه باطن بر اساس و منهاج حق و صراط مستقيم پاك و مبرا داشته است‏».

و در تفسير «الدر المنثور» ج 5 ص 199 گويد:

اخرج ابن جرير و ابن ابى حاتم عن قتاده - رضي الله عنه - فى قوله:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

قال: هم اهل بيت طهرهم الله من السوء و اختصهم برحمته.قال: و حدث الضحاك بن مزاحم: ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم كان يقول: نحن اهل بيت طهرهم الله من شجرة النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة و بيت الرحمة و معدن العلم.و اخرج الترمذى و الطبرانى و ابن مردويه و ابو نعيم و البيهقى معا فى الدلائل عن ابن عباس - رضي الله عنهما - قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله قسم الخلق قسمين فجعلنى فى خيرهما قسما، فذلك قوله: «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين‏»، فانا من اصحاب اليمين (ثم ساق الحديث الى ان قال:) فانا و اهل بيتى مطهرون من الذنوب.

در خطبه 86 از «نهج البلاغه‏» امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:

فاين تذهبون و انى تؤفكون و الاعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة، فاين يتاه بكم و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم ازمة الحق و اعلام الدين و السنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن، و ردوهم ورود الهيم العطاش [294].

ابن ابى الحديد در شرح اين فقرات گويد: و رسول خدا بيان فرموده است كه مراد از عترت كيست آنجا كه گفته است:

انى تارك فيكم الثقلين گفته است عترتى اهل بيتى،

و در جائى ديگر وقتى كه كساء بر سر اهل خود انداخت و آيه

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت

نازل شد خودش بيان فرمود كه:

اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس.

اگر بگوئى اين عترتى كه امير المؤمنين در اين جمله از خطبه قصد فرموده كيست؟ مى‏گويم: مقصود اوست و دو فرزندش، و اصل در حقيقت‏خود اوست چون دو فرزندش تابع او هستند و نسبت آن دو به امير المؤمنين با وجود خود آن حضرت مثل سبت‏ستارگان درخشان در مقابل طلوع خورشيد تابنده است، و پيغمبر به اين رمز اشاره فرموده است كه و ابوكما خير منكما.و اينكه فرمود: و هم ازمة الحق جمع زمام است مثل آنكه حق را دائر مدار آنها فرموده است كه هر جا دور زنند حق نيز با آنها دور زند و هر جا بروند حق با آنها به همان جا برود، همچنانكه ناقه پيرو زمام خود است و تابع آن، و پيغمبر بر اين حقيقت اشاره فرموده كه و ادر الحق معه حيث دار.واينكه فرمود: و السنة الصدق اين از الفاظ شريفه قرآن است، قال الله تعالى: و اجعل لى لسان صدق فى الآخرين چون از آنها نه حكمى و نه گفتارى صادر نمى‏شود مگر آنكه موافق حق است، و صواب آن است كه آنها را خدا مانند زبانهاى صدق قرار داده كه ابدا از آنجا دروغ بر نمى‏خيزد و مثل آنكه بر راستى مهر شده است.

و اينكه فرمود:

فانزلوهم منازل القرآن

در اين جمله سر بزرگى پنهان است و آن اينكه امير المؤمنين مكلفين را امر فرموده به اينكه عترت را در بزرگداشت و تعظيم و انقياد و اطاعت از اوامر مانند قرآن قرار دهند.

اگر بگوئى: از اين سخن امير المؤمنين استفاده مى‏شود كه عترت معصوم‏اند پس راى اصحاب شما در اين مطلب چيست؟ مى‏گويم: ابو محمد بن متويه در كتاب «كفايه‏» تصريح كرده بر آنكه على عليه السلام معصوم بوده است و اگر چه واجب العصمة نبوده و عصمت نيز شرط امامت نيست ليكن ادله و نصوص دلالت‏بر عصمت او دارند، و يقين بر صفاى باطن و مغيبات او قائم است، و اين عصمت از اختصاصات اوست كه احدى از اصحاب رسول خدا حائز اين مقام نيستند، و فرق آشكارى است‏بين گفتار ما كه بگوئيم: زيد معصوم است و بين گفتار ما كه بگوئيم: زيد واجب العصمة است چون امام است و شرط امام اين است كه معصوم بوده باشد.آن سخن اول مذهب ماست و سخن دوم مذهب اماميه [295].

بالجمله ما در معناى رجس كلام مؤالف و مخالف را بيان كرديم تا دانسته شود همه بر اين معنى متفق‏اند كه مراد از آن در اين آيه هر گونه آلودگى و پليدى ظاهرى از اعمال قبيحه و كردار ناپسنديده، و پليديهاى باطنى از شك و شرك و كفر و ملكات سيئه و اخلاق ناستوده و نيات و خاطرات نكوهيده است، و اهل بيت از همه مراتب آنها معصوم هستند.و اين معنى از عصمت منافات با اختيار آنان در اعمال و انتخاب آنان در كيفيت عمل ندارد چه اين اراده خدا خارج از مرحله اختيار نيست‏بلكه از راه اختيار است و در اين صورت محقق اختيار و مثبت انتخاب است.خدا كه هويت و ذات آنها را پاك نموده است، همه مراحل وجودى آنان را پاك نموده، و يكى ازمراحل، اختيار است.بنابراين افعالى كه از آنها سر مى‏زند همه بر پايه اختيار بوده است و چون اختيار متولد از نفس شريف و پاك و مبرا است لذا با اختيار، افعال و اعمال پسنديده را مى‏نمايند نه به اضطرار و جبر، و در مقابل آنان افرادى كه ذاتشان شقى است و نقطه خيرى در آن مشهود نيست‏به پيرو نفس آلوده و كثيف، ملكات و اخلاق، و به پيرو آن نيات و خاطرات، و به پيرو آن اعمال آنها قبيح و زشت مى‏باشد، و افراد ديگر كه بين اين دو دسته واقع‏اند آنها قدرى طهارت نفس دارند و قدرى آلودگى، و به هر مقدار كه آلودگى كمتر باشد و طهارت بيشتر، افعالشان در خارج بهتر و خالص‏تر و پسنديده‏تر است، و به هر درجه كه طهارت كمتر و آلودگى بيشتر، نيات و كردارشان در خارج تاريك‏تر و از اخلاص دورتر و كثيف‏تر است.و بين اين دو مرحله مردمانى لا تعد و لا تحصى در درجات مختلف قرار گرفته‏اند و اعمال هر يك زائيده نيت، و نيت هر يك زائيده ملكات نفسانى، و ملكات نفسانى بر اثر اختلاف درجات آلودگى و طهارت نفوس آنها متفاوت است، از كوزه همان برون تراود كه در اوست.

ملكنا فكان العفو منا سجية فلما ملكتم سال بالدم ابطح

و حللتم قتل الاسارى فطال ما غدونا على الاسرى فنعفو و تصفح

و حسبكم هذا التفاوت بيننا و كل اناء بالذى فيه يرشح

عفو و اغماضى كه امير المؤمنين عليه السلام با دشمنان خود مانند مروان حكم و عائشة بعد از واقعه جمل نمود عقل را مبهوت مى‏كند، اينها بر پايه عصمت است چون تا نفس بدين پايه پاك و منزه نباشد عمل خارجى به اين حد پاك و مبرى نخواهد بود.

و ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض، خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين [296].

الى اهل بيت اذهب الرجس عنهم و صفوا من الادناس طرا و طيبوا

الى اهل بيت ما لمن كان مؤمنا من الناس عنهم فى الولاية مذهب

و حبهم مثل الصلاة و انه على الناس من بعض الصلاة لاوجب[297]

بازگشت به فهرست

شبهات وارده پيرامون آيه تطهير و پاسخ آنها
اما شبهاتى كه در پيرامون اين آيه وارد شده است:

اول - آنكه مراد از اراده، اراده تشريعيه خداست‏يعنى خدا اراده كرده است كه به وسيله امر و نهى و وعد و وعيد و تشريع احكام و سنن شما را به مقام طهارت برساند و بنابراين طهارت مستند به افعال آنها خواهد بود در اثر پيروى از احكام خدا، مثل آنكه مى‏فرمايد:

ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم[298]

«خدا نخواسته است كه به واسطه احكام دينى شما را در مضيقه و تنگى بيفكند بلكه اراده كرده است كه شما را پاك و منزه كند و نعمتش را بر شما تمام كند»، و بنابراين از آيه تطهير استفاده عصمت نخواهد شد.

اين شبهه صحيح نيست چون اگر مراد از اراده تطهير، اراده تشريعيه بود اين اختصاص به اهل بيت نداشت‏بلكه اراده تشريعيه او شامل تمام مسلمين بلكه تمام افراد بشر مى‏شود.حكم و قانون و امر و نهى براى همه آنهاست و اراده طهارت و رفع قذارت به وسيله جعل قانون نسبت‏به همه عموميت دارد، و سابقا ذكر كرديم كه آيه با انما شروع شده و از آن حصر استفاده مى‏شود يعنى منحصرا خدا درباره اهل بيت اراده تطهير كرده است و البته اين اراده تكوينيه خواهد بود و آن مستلزم عصمت است، مانند آنكه درباره مريم مى‏فرمايد:

و اذ قالت الملئكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين [299]

«و زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خدا تو را برگزيده و پاك و منزه قرار داده و برگزيده از ميان زن‏هاى جهان‏».

معلوم است كه اين پاكى در اين آيه پاكى ذاتى قبل از عمل است نه پاكى مسبب و معلول از عمل و بعد از عمل، بلكه ميتوان گفت: آيه تطهير (انما يريد الله) در اراده تكوينيه و استفاده عصمت از اين آيه صريح‏تر است چون ممكن است احتمال داده شود كه طهارت مريم طهارت حاصل از امر و نهى و تشريع بوده است گر چه اين احتمال خلاف ظاهر است، لكن خلاف نص و خلاف صراحت نيست، اما درآيه تطهير چون انما نص در حصر است و حصر، منافات با عموميت تكليف نسبت‏به همه افراد دارد، لذا آيه تطهير در ايفاى معنى عصمت‏براى اهل بيت قوى‏تر است از آن آيه در ايفاى معنى عصمت‏براى مريم.

و اگر گفته شود كه: مراد از اذهاب رجس و تطهير، همان اراده تقواى شديد است كه خدا آنرا فقط از اهل بيت‏خواسته است و تكليف آنها را سخت‏تر قرار داده مانند آنكه بر رسول اكرم نماز شب واجب بوده است و روزه وصال جايز بوده است و نظاير اينها از تكاليف سخت و صعب، و بنابراين مراد از اراده خدا در اين آيه همان اراده تشريعيه و جعل حكم مى‏باشد و اين منافات با حصر اين اراده در اهل بيت ندارد.

جواب آن است كه: اهل بيت مجموع پنج تن هستند بدون شك و خود حضرت رسول هم از اهل بيت‏اند و عصمت آن حضرت بلا شك مسبب از عمل نبوده بلكه موهبت الهيه بوده، بنابراين معنى ندارد شدت تكليف نسبت‏به آن حضرت مقدمه براى طهارت شود، خلاصه آنكه اين آيه در مقام امتنان و موهبت امر فوق العاده‏اى است و در حصول طهارت به وسيله تكليف سخت چه منتى خواهد بود.و چون اراده اذهاب رجس و تطهير در آيه مباركه نسبت‏به همه اهل بيت‏به سياق واحد و كيفيت واحدى است‏بنابراين مراد از اراده، اراده تشريعيه و جعل حكم نخواهد بود

دوّم‌ ـ آنكه‌ مراد از اهل‌ بيت‌ خصوص‌ زن‌هاي‌ پيغمبر بوده‌ باشند و مراد از ارادة‌ إذهاب‌ رجس‌ و تطهير، ملازمت‌ تقواي‌ شديد و مراعات‌ احكام‌ شرعيّه‌ است‌ بيش‌ از ساير مسلمانان‌، بقرينة‌ آنكه‌ در آيات‌ قبل‌ تصريح‌ مي‌كند بر آنكه‌ ثواب‌ آنها در صورت‌ اطاعت‌ امر خدا دو برابر، و عقاب‌ آنها نيز در صورت‌ مخالفت‌ امر خدا و بجا آوردن‌ كار قبيح‌ دو برابر است‌، و نيز تصريح‌ مي‌كند كه‌ شما مانند ساير زنها نيستيد. و علاوه‌ بر آن‌ آية‌ تطهير در ميان‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زوجات‌ رسول‌ خدا واقع‌ شده‌، قبل‌ از اين‌ آيه‌ و بعد از اين‌ آيه‌ از احكام‌ و تكاليف‌ آنها بيان‌ شده‌ است‌ و چگونه‌ مي‌شود يك‌ نيمه‌ از يك‌ آيه‌ راجع‌ به‌ غير آنها باشد و صدر آن‌ آيه‌ راجع‌ به‌ زوجات‌ و ذيل‌ آن‌ راجع‌ به‌ خمسة‌ اصحاب‌ كساء؟ و شاهد بر گفتار رواياتي‌ است‌ كه‌ آية‌ تطهير را اختصاص‌ به‌ زن‌هاي‌ رسول‌ خدا داده‌ است‌.

امّا آيات‌ قبل‌ و بعد اين‌ است‌: يَـ'أيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لاِزْوَاجِكَ إِنْ كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحًا جَمِيلاً * وَ إِنْ كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارُ الاْخِرَةَ فَإِنَّ اللَهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَـ'تِ مِنكُنَّ أجْرًا عَظِيمًا * يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن‌ يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَي‌ اللَهِ يَسِيرًا * وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا * يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي‌ فِي‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا * وَ قَرْنَ فِي‌ بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَـ'هِلِيَّةِ الاْولَي‌ وَ أَقِمْنَ الصَّلوةَ وَ ءَاتَيْنَ الزَّكَوةَ وَ أَطَعْنَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ «إِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُم‌ تَطْهِيرًا» * وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي‌ فِي‌ بُيُوتِكُنَّ مِنَ الاْيَـ'تِ اللَهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا.[300].

امّا روايات‌ آنكه‌، سيوطي‌ در تفسير خود و ابن‌ حجر هيتمي‌ گفته‌اند كه‌: اين‌ قول‌ به‌ ابن‌ عبّاس‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ [301].

سيوطي‌ گويد: ابن‌ أبي‌ حاتم‌ و ابن‌ عساكر از عِكْرَمَة‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ او گفته‌ است‌: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ دربارة‌ زنان‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نازل‌ شده‌ است‌. و عِكرَمَه‌ گفته‌ است‌: مَن‌ شاء باهَلْتُهُ، إنَّها نَزَلَتْ في‌ أزواج‌ النَّبيِّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: «هر كس‌ بخواهد من‌ حاضر هستم‌ با او مباهله‌ كنم‌ كه‌ اين‌ آيه‌ دربارة‌ زنان‌ پيغمبر وارد شده‌ است‌.»

و ديگر آنكه‌ ابن‌ مردويه‌ از طريق‌ سعيد بن‌ جبير از عِكرمة‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفته‌: «دربارة‌ زنان‌ پيغمبر وارد شده‌ است‌».

روايت‌ سوّم‌ آنكه‌ ابن‌ جرير و ابن‌ مردويه‌ از عكرمه‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ او در قول‌ خداوند: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» قالَ: لَيْسَ بِالَّذي‌ تَذْهَبُونَ، إنَّما هُوَ نِساءُ النَّبِيُّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌».

عكرمه‌ در اين‌ آيه‌ تطهير گفته‌: «مراد از اهل‌ بيت‌ آن‌ نيست‌ كه‌ شما عقيده‌ داريد، مراد زنان‌ پيغمبرند».

روايت‌ چهارم‌ آنكه‌ ابن‌ سعد از عُروَه‌ دربارة‌ آية‌ تطهير روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفته‌: اين‌ آيه‌ در اطاق‌ عائشه‌ وارد شده‌ و مراد از اهل‌ بيت‌، زنهاي‌ پيغمبرند. [302].

باري‌ اين‌ چند حديث‌ را دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ و مبلّغين‌ خوارج‌ و دست‌ پروردگان‌ بني‌ اميّه‌ حربة‌ دست‌ خود قرار داده‌ و تا توانسته‌اند كوشيده‌اند كه‌ به‌ وسيلة‌ آن‌ مدلول‌ آيه‌ را از اهل‌ بيت‌ عصمت‌ برگردانند و اذهان‌ بعضي‌ از غير مطّلعين‌ از تفاسير و اخبار را مشوّش‌ نمايند. و ما به‌ حول‌ و قوّة‌ خدا چنان‌ دروغ‌ و افتراي‌ آنان‌ را روشن‌ مي‌كنيم‌ كه‌ براي‌ احدي‌ جاي‌ ترديد نماند.

راويان‌ روايات‌ فوق‌ از دو طريق‌ اين‌ گفتار را ذكر كرده‌اند، يكي‌ از طريق‌ عِكرمه‌، و ديگري‌ از طريق‌ مُقاتل‌ بن‌ سليمان‌، و هر دو نفر آنها از دروغگويان‌ معروف‌ و روايت‌ سازان‌ مشهورند؛ و در نزد عامّه‌ روايتشان‌ داراي‌ أرج‌ و قيمت‌ نيست‌ و بر اساس‌ عقيدة‌ مذهبي‌ خود كه‌ از دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ بوده‌اند خواسته‌اند مسير مدلول‌ آيه‌ را از آنها منحرف‌ كنند.

امّا عِكْرَمَة‌، غلام‌ ابن‌ عبّاس‌ داراي‌ مذهب‌ خوارج‌ بوده‌ و بالاخصّ از پيروان‌ نجد حَروري‌ است‌ كه‌ عداوتشان‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ درجة‌ نهايت‌ است‌، و عِكرمه‌ از مبلّغين‌ آنها بوده‌ و به‌ اطراف‌ مسافرت‌ مي‌كرده‌ و مردم‌ را به‌ مذهب‌ خوارج‌ و عداوت‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دعوت‌ مي‌كرده‌ است‌، و چون‌ غلام‌ ابن‌ عبّاس‌ بوده‌ و ابن‌ عبّاس‌ از مشاهير و معاريف‌ اسلام‌ است‌ و رابطه‌اش‌ با پيغمبر، معلوم‌ و سوابقش‌ مشهود است‌ لذا هر دروغي‌ را كه‌ به‌ پيغمبر نسبت‌ مي‌داده‌ به‌ وسيلة‌ ابن‌ عبّاس‌ بوده‌ و مي‌گفته‌ است‌ ابن‌ عبّاس‌ مولاي‌ من‌ از رسول‌ خدا چنين‌ و چنان‌ روايت‌ كرد، و لذا در اين‌ آية‌ تطهير نيز از قول‌ ابن‌ عبّاس‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ مراد زن‌هاي‌ پيغمبر بوده‌اند.

ذَهَبي‌ در «ميزان‌ الاعتدال‌» [303] احوال‌ او را مفصّلاً ذكر كرده‌ و مرحوم‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ ملخّص‌ آن‌ را در بحث‌ آية‌ تطهير آورده‌ است‌.[304] محصّل‌ مطلب‌ آنكه‌: عِكْرَمه‌ از غُلاة‌ خوارج‌ بوده‌ و در تبليغ‌ اين‌ مرام‌ دريغ‌ نمي‌نموده‌ است‌.

از ابن‌ مدايني‌ نقل‌ است‌ كه‌ او گفته‌: عِكرمه‌ تابع‌ نجد حَروري‌ است‌ (و حروريّه‌ از شديدترين‌ دشمنان‌ أميرالمؤمنين‌ هستند).

و يعقوب‌ حَضرمي‌ گويد: چون‌ عكرمه‌ از طايفة‌ إباضيّه‌ بود (و آنها از غُلات‌ خوارج‌اند) لذا همة‌ مسلمين‌ را غير از خوارج‌ كافر مي‌دانست‌. و عِكرمه‌ دَرِ مسجد مي‌ايستاد و مي‌گفت‌: در اين‌ مسجد يك‌ نفر مسلمان‌ نيست‌ و همه‌ كافرند.

مصعب‌ زبيري‌ گويد: عكرمه‌ خارجي‌ مذهب‌ بوده‌ است‌، و عطاء، عكرمه‌ را از أباضيّه‌ مي‌دانست‌.

و احمد حنبل‌ گويد: عِكرمه‌ از صُفريّه‌ بوده‌ است‌ (و آنها نيز از غُلات‌ خوارج‌ بوده‌اند).

يحيي‌ بن‌ بُكَيْر گويد: عِكرمه‌ به‌ مصر رفت‌ و از آنجا اراده‌ داشت‌ به‌ مغرب‌ برود، و تمام‌ خوارجي‌ كه‌ در مغرب‌ هستند دين‌ خود را از عكرمه‌ گرفته‌اند.

و خالد بن‌ عِمران‌ گويد: ما در مغرب‌ زمين‌ بوديم‌ موسم‌ حجّ رسيد، عكرمه‌ در مغرب‌ بود و مي‌گفت‌: من‌ دوست‌ داشتم‌ كه‌ در دست‌ خود حربه‌اي‌ داشتم‌ و در راه‌ حاجيان‌ كه‌ حجّ كرده‌ مي‌ايستادم‌ و همه‌ را گردن‌ مي‌زدم‌ (چون‌ قائل‌ به‌ كفر همة‌ اهل‌ قبله‌ بود غير از طائفه‌ خوارج‌). و راجع‌ به‌ قرآن‌ نيز بدبين‌ بوده‌ و نظر سوء داشته‌ است‌.

ايّوب‌ از عكرمه‌ حكايت‌ كرده‌ كه‌ او مي‌گفت‌: خداوند آيات‌ متشابه‌ را در قرآن‌ آورده‌ تا مردم‌ را گمراه‌ كند.

اين‌ راجع‌ به‌ مذهب‌ و عقيدة‌ او. امّا دربارة‌ كذب‌ و دروغ‌ او داستان‌ها گفته‌اند. ابن‌ أبي‌ شعيب‌ گويد: از حالات‌ عكرمه‌ از محمّد بن‌ سيرين‌ پرسيدم‌، در پاسخ‌ گفت‌: كذّاب‌ و دروغگوست‌.

عَفّان‌ گويد كه‌: وَهُيْب‌ گفت‌: من‌ در نزد يحيي‌ بن‌ سعيد انصاري‌ و ايّوب‌ بودم‌ كه‌ سخن‌ از عكرمه‌ به‌ ميان‌ آمد، يحيي‌ بن‌ سعيد گفت‌: مردي‌ كذّاب‌ است‌، ابراهيم‌ بن‌ مَيسره‌ گويد: طاوس‌ يَماني‌ مي‌گفت‌: اگر غلام‌ ابن‌ عبّاس‌ عِكرمه‌ دروغگو نبود مردم‌ از نواحي‌ دور براي‌ اخذ علم‌ از او كاروان‌ها حركت‌ مي‌دادند.

ابراهيم‌ بن‌ مُنذِر گويد: هِشام‌ بن‌ عبدالله‌ مخزومي‌ گفت‌: شنيدم‌ كه‌ ابن‌ أبي‌ ذِنب‌ مي‌گفت‌: من‌ عكرمه‌ را ملاقات‌ كردم‌، در گفتارش‌ موثّق‌ نبود.

محمّد بن‌ سعد گويد: عكرمه‌ مردي‌ دانشمند و كثيرالعلم‌ بود ولكن‌ به‌ حديث‌ او اهل‌ روايات‌ اعتناء نمي‌كنند و مردم‌ دربارة‌ او سخن‌ها مي‌گويند. داستان‌ جعل‌ احاديث‌ دروغ‌ او جاي‌ ترديد نيست‌.

عبدالله‌ بن‌ حارث‌ گويد: روزي‌ در منزل‌ علي‌ پسر عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ رفتم‌ ديدم‌ عكرمه‌ را با طناب‌ يا زنجير در گوشة‌ حيات‌ دَرِ بيت‌ الخلاء بسته‌اند. به‌ علي‌ گفتم‌: از خدا شرم‌ نمي‌كني‌ كه‌ غلام‌ پدر خود را دَرِ مستراح‌ بسته‌اي‌؟ عليّ بن‌ عبدالله‌ گفت‌: اين‌ مرد خبيث‌، دروغ‌ بر پدر من‌ مي‌بندد (و از زبان‌ او دروغ‌ از رسول‌ خدا مي‌گويد).

و ياقوت‌ رومي‌ در كتاب‌ «مُعجَم‌» در احوالات‌ عكرمه‌ اين‌ داستان‌ را نقل‌ مي‌كند و سپس‌ از يزيد بن‌ زياد نقل‌ كرده‌ كه‌ او گفته‌ است‌: من‌ روزي‌ بر علي‌ پسر عبدالله‌ بن‌ مسعود وارد شدم‌ و عكرمه‌ را در قيد و طناب‌ دَرِ مستراح‌ بسته‌ بود، گفتم‌: چرا اين‌ طور كردي‌؟ عليّ بن‌ عبدالله‌ گفت‌: اين‌ مرد بر پدر من‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود دروغ‌ مي‌بندد.

بنابراين‌ دو حكايت‌ گاهي‌ عليّ بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ به‌ علّت‌ دروغ‌هائي‌ كه‌ بر پدرش‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ بسته‌ بود او را در زنجير نموده‌ بود و گاهي‌ عليّ بن‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود به‌ علّت‌ دروغهائي‌ كه‌ بر پدرش‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود بسته‌ او را كنار بيت‌ التخليه‌ محبوس‌ و مقيّد نموده‌ بود.

و چون‌ معروف‌ شده‌ بود كه‌ عكرمه‌ به‌ مولاي‌ خود ابن‌ عبّاس‌ خيانت‌ كرده‌ و از قول‌ او دروغ‌ مي‌گويد لذا ابن‌ مسُيّب‌ روزي‌ به‌ غلام‌ خود كه‌ نامش‌ بُرد بود مي‌گفت‌: بر من‌ دروغ‌ نبندي‌ همان‌ طور كه‌ عِكرمه‌ بر آقاي‌ خود عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ دروغ‌ مي‌بست‌. و نظير اين‌ گفتار نيز از عبدالله‌ بن‌ عمر روايت‌ شده‌ كه‌ او نيز به‌ غلا خود كه‌ نامش‌ نافع‌ بود مي‌گفت‌: بر من‌ دروغ‌ نبندي‌ چنانكه‌ عِكرمه‌ بر مولاي‌ خود دروغ‌ مي‌بست‌.

و بر همين‌ اصل‌ بزرگان‌ حديث‌ از عامّه‌ روايات‌ او را نپذيرفتند و جز بخاري‌ ديگران‌ اعتماد بر روايت‌ او نكرده‌اند. مُسْلم‌ بن‌ حجّاج‌ از روايت‌ او اجتناب‌ مي‌نمود و جز يكي‌ دو مورد روايتي‌ را از او كه‌ مؤيّد و مقرون‌ به‌ روايات‌ ديگر بود روايتي‌ از او نقل‌ نكرد.

مطرف‌ بن‌ عبدالله‌ گويد: شنيدم‌ از مالك‌ كه‌ بدش‌ مي‌آمد در حضور او نام‌ عِكرمه‌ را بزند و از او حتّي‌ يك‌ روايت‌ نقل‌ نكرد.

و احمد حنبل‌ گويد: ياد ندارم‌ كه‌ مالك‌ از عكرمه‌ روايتي‌ نقل‌ كرده‌ باشد مگر در يك‌ موضوع‌.

و امّا دربارة‌ ساير افعال‌ و كردار عِكرمه‌:

از كتاب‌ عليّ بن‌ المديني‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ او گفته‌ است‌: شنيدم‌ از يحيي‌ بن‌ سعيد كه‌ مي‌گفت‌: از ايّوب‌ نقل‌ كرده‌اند براي‌ من‌ در وقتي‌ كه‌ نام‌ عِكرمه‌ در نزد او برده‌ شده‌ است‌ به‌ اينكه‌ نماز را خوب‌ نمي‌خواند، ايّوب‌ در جواب‌ گفته‌ است‌: آيا نماز مي‌خواند؟

و فضل‌ سَيْناني‌ گويد: ديدم‌ عكرمه‌ را ايستاده‌ و مشغول‌ بازي‌ با نَرد بود.

يزيد بن‌ هارون‌ گويد: عكرمه‌ در بصره‌ آمد، أيّوب‌ و يونس‌ و سليمان‌ تَيمي‌ به‌ ديدن‌ او آمدند در آن‌ حال‌ عكرمه‌ صداي‌ غِناء و موسيقي‌ شنيد، به‌ واردين‌ گفت‌: ساكت‌ شويد و سپس‌ گفت‌: خدا بكشد او را چه‌ خوب‌ مي‌نوازد. يونس‌ و سليمان‌ كه‌ اين‌ عمل‌ را از عكرمه‌ ديدند ديگر نزد او نيامدند و بر همين‌ اساس‌ بود كه‌ مردم‌ در جنازة‌ عكرمه‌ كه‌ در سنة‌ 105 يا 106 يا 107 فوت‌ كرد حاضر نشدند.

سليمان‌ بن‌ مَعبد رسنجي‌ گويد: عكرمه‌ و كثير عزّه‌ هر دو در يك‌ روز فوت‌ كردند، همة‌ مردم‌ براي‌ تشيع‌ جنازة‌ كثير حاضر شدند و جنازة‌ عكرمه‌ را ترك‌ كردند و كسي‌ در آن‌ شركت‌ نكرد مگر سياه‌ پوستان‌ مدينه‌.

و مصعب‌ زبيري‌ گويد: چون‌ عكرمه‌ رأي‌ خوارج‌ داشت‌ حاكم‌ مدينه‌ در جستجوي‌ او بود، عِكرمه‌ نزد داودبن‌ حَصين‌ مختفي‌ شد تا از دنيا رفت‌ و در مدّت‌ حيات‌ خود براي‌ تبليغ‌ مذهب‌ خوارج‌ به‌ نقاط‌ مختلف‌ دنيا سفر كرد.

ابوطالب‌ گويد كه‌: از احمد حنبل‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: عكرمه‌ از داناترين‌ مردم‌ بود وليكن‌ مذهب‌ صفريّة‌ از خوارج‌ را داشت‌؛ و جائي‌ را وانگذاشت‌ مگر آنكه‌ بدانجا سفر كرد، به‌ خراسان‌ و شام‌ و يمن‌ و مصر و افريقا رفت‌. و نزد اُمراء و سلاطين‌ مي‌رفت‌ و از آنها طلب‌ جايزه‌ مي‌كرد، و به‌ نجد نزد طاوس‌ يَماني‌ رفت‌ و يك‌ ناقه‌ از او گرفت‌.

باري‌ اين‌ مختصر از احوالات‌ او بود كه‌ ما از «ميزان‌ الاعتدال‌» نقل‌ كرديم‌. با ملاحظة‌ اينكه‌ مذهب‌ خوارج‌ را داشت‌ و با ملاحظة‌ دروغگو بودن‌ او بالاخصّ كه‌ جايز مي‌دانست‌ در راه‌ عقيده‌ دروغ‌ بگويد، روشن‌ مي‌شود كه‌ سرّ اين‌ روايات‌ مجعولة‌ او چه‌ بوده‌ و به‌ چه‌ علّت‌ مراد از اهل‌ بيت‌ را در آية‌ تطهير به‌ زنان‌ پيغمبر تفسير كرده‌ است‌. خوارج‌ دشمن‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ هستند بالاخصّ عكرمه‌ كه‌ از غُلات‌ آنها و بالاخصّ كه‌ از مبلّغين‌ اين‌ مذهب‌ بوده‌ و براي‌ تبليغ‌ به‌ كشورهاي‌ دوردست‌ سفر كرده‌ مي‌كرده‌ و عقيدة‌ خود را در بين‌ مردم‌ منتشر مي‌نموده‌ است‌. و آيا در اين‌ صورت‌ مي‌توانسته‌است‌ شأن‌ نزول‌ آية‌ تطهير را كه‌ دربارة‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ بيان‌ كند و او را در بين‌ مردمي‌ كه‌ مي‌خواهد آنها را از او برگرداند امام‌ معصوم‌ و مفترض‌ الطّاعه‌ قلمداد كند! أبداً!

او كه‌ مردي‌ دانشمند بوده‌ و خود مي‌گويد: چهل‌ سال‌ در خانة‌ ابن‌ عبّاس‌ بودم‌ و براي‌ مردم‌ بيان‌ حديث‌ و علم‌ مي‌كردم‌ و طرق‌ و فنون‌ علم‌ را آشناست‌، و چون‌ مردي‌ گناه‌ كار و اهل‌ معصيت‌ و دروغ‌ است‌ لذا بهترين‌ وسيله‌ را براي‌ اغواي‌ مردم‌ و دعوت‌ آنها به‌ مذهب‌ خوارج‌ اين‌ مي‌بيند كه‌ مدلول‌ آيه‌ را از اهل‌ بيت‌ عصمت‌ منحرف‌ كند و به‌ زنهاي‌ پيغمبر كه‌ با آنها عداوتي‌ ندارد نسبت‌ دهد؛ و چون‌ خود در زمان‌ پيغمبر نبوده‌، لذا بهترين‌ وسيلة‌ استخدام‌، مولايش‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ مرد وجيه‌ و مورد احترام‌ مسلمين‌ نسبت‌ دروغ‌ مي‌دهد و مي‌گويد: من‌ كه‌ خانه‌زاد او هستم‌ و چهل‌ سال‌ در خانة‌ او تعليم‌ علم‌ به‌ مردم‌ نمودم‌ چنين‌ مي‌گويم‌ كه‌ او گفته‌ است‌، شأن‌ نزول‌ آيه‌ دربارة‌ زنهاي‌ رسول‌ الله‌ است‌. و لذا براي‌ اثبات‌ اين‌ مطلب‌، خود را تا سرحدّ مباهله‌ حاضر كرده‌ است‌، چرا در ساير مسائل‌ خلافي‌ ادّعاي‌ مباهله‌ ننموده‌ و فقط‌ در اين‌ مسأله‌ كه‌ با عقيدة‌ او تماس‌ داشته‌ است‌ ادّعاي‌ مباهله‌ مي‌كند؟

و از همين‌ كه‌ خود او مي‌گويد: لَيْسَ بالَّذي‌ تَذْهَبُونَ «مراد از اهل‌ بيت‌ آنچه‌ كه‌ شما مردم‌ مي‌پنداريد نيست‌» خوب‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ در جوّ فكري‌ مردم‌، مراد از اهل‌ بيت‌، آل‌ عصمت‌ بوده‌اند و عِكرمه‌ براي‌ تحريف‌ اين‌ فكر در بازارها ندا مي‌كرده‌ كه‌ اي‌ مردم‌ مراد، اهل‌ بيت‌ عصمت‌ نيستند، تا سرحدّي‌ كه‌ عليّ بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ با تهديد و وعد و عيد نتواند او را از عملش‌ باز دارد و مجبور شود در خانه‌ با طناب‌ يا زنجير محبوسش‌ كند كه‌ نتواند در ميان‌ مردم‌ برود و از زبان‌ پدرش‌ دروغ‌ بگويد، و يا به‌ رسول‌ خدا نسبت‌ دهد.

اين‌ راجع‌ به‌ روايت‌ عكرمه‌ كه‌ هويّت‌ و سندش‌ معلوم‌ شد و دروغش‌ آشكار، گرچه‌ در «اسباب‌ النّزول‌» واحدي‌ روايتي‌ در اين‌ باره‌ از سعيد بن‌ جبير از ابن‌ عبّاس‌ بدون‌ واسطة‌ عكرمه‌ نقل‌ مي‌كند. [305] لكن‌ همان‌ طور كه‌ از سيوطي‌ روايتي‌ را از ابن‌ مردويه‌ از سعيد بن‌ جبير از ابن‌ عبّاس‌ به‌ واسطة‌ عكرمه‌ ذكر كرديم‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ دو روايت‌، روايت‌ واحدي‌ بوده‌ و در روايت‌ واحدي‌ تليس‌ شده‌ و براي‌ تعمية‌ افكار، عكرمة‌ كذّاب‌ را از او ساقط‌ كرده‌اند.

و امّا مُقاتل‌ بن‌ سليمان‌ كه‌ او نيز راوي‌ اين‌ حديث‌ است‌، او نيز از دروغگويان‌ معروف‌ و حديث‌ سازان‌ مشهور است‌ و در دروغگوئي‌ از رفيقش‌ عِكرمه‌ دست‌ كمي‌ ندارد، و نسائي‌ او را از جملة‌ كذّابين‌ و حديث‌ سازان‌ قرار داده‌ است‌. [306] و جوزجاني‌ همانطور كه‌ در ترجمة‌ مقاتل‌ از «ميزان‌ الاعتدال‌» به‌ دست‌ مي‌آيد گفته‌ است‌ كه‌: او كذّاب‌ و جَسور است‌ [307]، و به‌ منصور دوانيقي‌ مي‌گفته‌ است‌: ببين‌ چه‌ حديثي‌ را ميل‌ داري‌ من‌ دربارة‌ تو روايت‌ كنم‌ تا من‌ آنرا بسازم‌. و به‌ خليفة‌ مهدي‌ عبّاس‌ مي‌گفته‌ است‌: اگر بخواهي‌ من‌ براي‌ شما احاديثي‌ در شأن‌ و فضيلت‌ جدّ شما عبّاس‌ بسازم‌! مهدي‌ در جواب‌ گفته‌ است‌ كه‌ ما احتياج‌ نداريم‌. [308]

سيّد شرف‌ الدّين‌ گويد: او از دشمنان‌ سرسخت‌ أميرالمؤمنين‌ بوده‌ و دَأب‌ او اين‌ بوده‌ كه‌ رواياتي‌ كه‌ در فضيلت‌ و منقبت‌ آن‌ حضرت‌ از رسول‌ خدا وارد شده‌ است‌ از آن‌ حضرت‌ بر مي‌گردانده‌ و به‌ ديگران‌ نسبت‌ مي‌داده‌ است‌ تا جائي‌ كه‌ دروغش‌ آشكار و در بين‌ مردم‌ مفتضح‌ و رسوا شد.

و در «وَفيّات‌ الاعيان‌» ابن‌ خَلّكان‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ حربي‌ گويد: مقاتل‌ بن‌ سليمان‌ (براي‌ خاموش‌ كردن‌ نور أميرالمؤمنين‌ و مبارزة‌ علمي‌ با آن‌ حضرت‌) مي‌گفت‌: سَلُوني‌ عَمَّا دُونَ الْعَرْش‌ «از عرش‌ خدا گذشته‌، از آنچه‌ پائين‌ تر از عرش‌ است‌ از من‌ سئوال‌ كنيد». مردي‌ گفت‌: وقتي‌ كه‌ آدم‌ ابوالبشر حجّ كرد سر او را كه‌ تراشيد؟ مقاتل‌ در جواب‌ او مبهوت‌ شد.

جوزجاني‌ گويد: شنيدم‌ از أبا اليمان‌ كه‌ مي‌گفت‌: مقاتل‌ اينجا آمد و پشت‌ خود را به‌ قبله‌ نموده‌، به‌ ديوار تكيه‌ كرده‌ گفت‌: سَلُوني‌ عَمّا دُونَ العَرش‌، و نظير اين‌ ادّعا را در مكّه‌ كرد، مردي‌ برخاست‌ و گفت‌: بگو ببينم‌ امعاء و روده‌هاي‌ مورچه‌ كجاي‌ اوست‌؟ مقاتل‌ ساكت‌ شد. و اين‌ حكايت‌ را نيز ابن‌ خلكان‌ در شرح‌ احوال‌ مقاتل‌ بيان‌ كرده‌ است‌ و گفته‌ است‌: علاوه‌ بر دروغگوئي‌ كه‌ داشته‌ نزد علماء يهود و نصاري‌ مي‌رفته‌، و قرآن‌ را طبق‌ كتابهاي‌ آنها تفسير مي‌نموده‌ است‌.

أبوحاتم‌ بُستي‌ گويد: كَانَ مُقاتِلٌ يَأخُذُ عَنِ الْيَهُودِ وَالنَّصَاري‌ عِلْمَ القُرْآنِ الَّذي‌ يُوافِقُ كُتُبُهُمْ. و لذا خداوند را به‌ مخلوقات‌ تشبيه‌ مي‌نموده‌ است‌ و براي‌ خدا دست‌ و پا و چشم‌ و گوش‌ و غير ذلك‌ قائل‌ بوده‌ است‌.

ابن‌ خَلَّكان‌ گويد: مقاتل‌ از مُرجِئه‌ بوده‌ است‌ و از غُلائت‌ مُشبّهه‌. و جماعتي‌ از اعلام‌ مانند ابن‌ حَزم‌ ظاهري‌ در ص‌ 205 از جزء چهارم‌ كتاب‌ «فِصَل‌» و شهرستاني‌ در كتاب‌ «مِلَل‌ و نِحَل‌» به‌ اين‌ مطلب‌ تصريح‌ كرده‌اند.

در «ميزان‌ الاعتدال‌» در ترجمة‌ مقاتل‌ از أبوحنيفه‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ مي‌گفت‌: جَهْم‌ در نفي‌ تشبيه‌ آن‌ قدر افراط‌ كرده‌ تا سرحدّي‌ كه‌ گويد: إنَّهُ تَعالي‌ لَيْسَ بِشي‌ءٍ «خدا اصلاً چيزي‌ نيست‌». و مقاتل‌ در اثبات‌ آن‌ قدر افراط‌ كرده‌ كه‌ خدا را مانند مخلوقات‌ دانسته‌ است‌.

و بالجمله‌ حال‌ مردي‌ كه‌ چنين‌ باشد روايت‌ او معلوم‌ است‌ كه‌ از درجة‌ اعتبار ساقط‌ و در نزد صاحبان‌ دانش‌ و معرايف‌ جَرح‌ و تعديل‌، محتاج‌ به‌ بحث‌ و اطالة‌ كلام‌ نيست‌ و بالاخصّ در مثل‌ آية‌ تطهير و شأن‌ نزول‌ آن‌ كه‌ تماسّ شديد عقيدتي‌ با آنان‌ داشته‌ است‌. ليكن‌ چون‌ اين‌ حقايق‌ بر بعضي‌ از اعلام‌ عامّه‌ مخفي‌ بوده‌ براي‌ رأي‌ و روايت‌ آنها وزني‌ قائل‌ شده‌اند.

در اينجا صرف‌ نظر از همة‌ اين‌ مطالب‌ در متن‌ و مُفاد روايات‌ آنها با صرف‌ نظر از شخصيّت‌ آنان‌ بحث‌ مي‌كنيم‌ تا قدر و قيمت‌ اين‌ روايات‌ مجعوله‌ مسلّم‌ گردد.

از آنچه‌ با دقّت‌ و تأمّل‌ در روايات‌ وارده‌ به‌ دست‌ مي‌آيد آن‌ است‌ كه‌: در زبان‌ عرب‌ لفظ‌ أهل‌ را بر زنان‌ استعمال‌ نمي‌كنند مگر از باب‌ توسعة‌ در لغت‌ و به‌ نحو مَجاز.

در «صحيح‌ مسلم‌» وارد است‌ كه‌ از زيد بن‌ أرقم‌ سئوال‌ كردند كه‌ مراد از اهل‌ بيت‌ در آية‌ تطهير چيست‌، آيا زنان‌ رسول‌ خدا هستند؟ در پاسخ‌ گفت‌: نه‌، سوگند به‌ خدا زن‌ با شوهرش‌ زماني‌ زيست‌ مي‌كند و سپس‌ مرد او را طلاق‌ مي‌دهد (و رابطه‌اش‌ قطع‌ مي‌شود) و زه‌ به‌ سوي‌ پارش‌ و اقوامش‌ بر مي‌گردد.[309]

و سابقاً گفتيم‌ كه‌: چون‌ امّ سلمه‌ خواست‌ در زير كساء داخل‌ شود حضرت‌ فرمودند: از اهل‌ من‌ دور شو. معلوم‌ مي‌شود كه‌ عنوان‌ اهل‌ بر امّ سلمه‌ صدق‌ نمي‌كرده‌ است‌ و حضرت‌ با اين‌ عنوان‌ او را دور كرده‌اند، با آنكه‌ امّ سلمه‌ زوجة‌ حضرت‌ بوده‌ است‌. و از روايتي‌ كه‌ سيوطي‌ نقل‌ مي‌كند پس‌ از آنكه‌ امّ سلمه‌ مي‌گويد: الستُ مِن‌ أهْلِكَ! قالَ: إنَّكِ إلي‌ خَيرٍ إنَّكِ مِن‌ أزواجِ النَّبِيِّ. [310] «آيا من‌ اهل‌ شما نيستم‌؟ حضرت‌ فرمودند: عاقبت‌ تو به‌ خير است‌، تو از زنان‌ پيغمبر هستي‌». از اينكه‌ حضرت‌ عنوان‌ اهل‌ را از او برداشته‌ و عنوان‌ زوجه‌ را در مقابل‌ به‌ جاي‌ آن‌ گذاشته‌اند استفاده‌ مي‌شود كه‌ زن‌ها اهل‌ مرد نيستند و شايد مراد از اهل‌ مرد افرادي‌ باشند كه‌ با او پيوند غير قابل‌ زوال‌ داشته‌ باشند مانند دختر و پسر و نواده‌، و زن‌ گرچه‌ در مدّتي‌ با عقد زِواج‌ رابطه‌ با مرد پيدا مي‌كند لكن‌ اين‌ پيوند قابل‌ زوال‌ بوده‌ به‌ طلاق‌ و غيره‌ از بين‌ مي‌رود.

علاوه‌ اگر مراد از اهل‌ بيت‌، زن‌هاي‌ رسول‌ خدا بودند اين‌ شرفي‌ بود براي‌ آنها كه‌ در مواقع‌ حسّاس‌ به‌ آن‌ مباهات‌ و افتخار مي‌نمودند، و ديده‌ نشده‌ است‌ كه‌ يكي‌ از زن‌هاي‌ رسول‌ خدا اين‌ ادّعا را بكند و اين‌ لقب‌ را به‌ خود نسبت‌ دهد تا ديگران‌ از أقربا و بستگان‌ زن‌هاي‌ رسول‌ اكرم‌ از اين‌ شرف‌ استفاده‌ نموده‌ و نسبت‌ اهل‌ البيت‌ را به‌ زن‌هاي‌ رسول‌ خدا داده‌ باشند، و حتّي‌ معاويه‌ كه‌ از لقب‌ ام‌ المؤمنين‌ خواهرش‌ امّ حبيبه‌ دختر ابوسفيان‌ سوء استفاده‌ نموده‌ بر فراز منبر شام‌ به‌ خود لقب‌ و عنوان‌ خالُ المؤمنين‌ مي‌دهد، اگر بر خواهرش‌ عنوان‌ اهل‌ بيت‌ صادق‌ بود مسلّماً كوس‌ أنا اَهْلِ البيت‌ را به‌ صداي‌ بلند مي‌نواخت‌، و نيز أبوبكر و عمر كوس‌ أنَا أبُو أهْلِ البَيْتِ شان‌ بلند بود. ليكن‌ همه‌ مقرّ و معترف‌اند بر آنكه‌ اين‌ آيه‌ در شأن‌ پيغمبر و علي‌ و فاطمه‌ و حسن‌ و حسين‌ عليهم‌ السّلام‌ نازل‌ شده‌ است‌.

و علاوه‌ در آية‌ مباركه‌ خطاب‌ اهل‌ البيت‌ با ضمير جمع‌ مذكَّر آمده‌ است‌: لِيُذْهِبَ عَنكُمْ وَ يُطَهِّرَكُم‌ و در صورتي‌ كه‌ آيه‌ دربارة‌ زنان‌ رسول‌ خدا بود بايد ضمير جمع‌ مؤنّث‌ بياورد و بگويد: لِيُذْهِبَ عَنكُنَّ وَ يُطهَرُّكُنّ و اين‌ جهت‌ بديهي‌ است‌. [311]

و امّا جواب‌ از آنكه‌ آية‌ تطهير در بين‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ خداست‌ و به‌ وحدت‌ سياق‌ بايد راجع‌ به‌ زنان‌ آن‌ حضرت‌ بوده‌ باشد به‌ چند وجه‌ است‌:

اوّل‌: آنكه‌ وحدت‌ سياق‌ ظهوري‌ بيش‌ نيست‌ و در مقابل‌ نصّ، قابل‌ اعتماد نيست‌؛ تمسّك‌ به‌ سياق‌ در مقابل‌ نصّ، اجتهاد در مقابل‌ نصّ است‌، و با وجود آن‌ همه‌ نصوص‌ صريحة‌ قطعيّه‌ از شيعه‌ و سنّي‌ قريب‌ به‌ چهل‌ طريق‌ متفاوت‌ از سنّت‌ و شيعه‌ و بيش‌ از هفتاد سَند كه‌ همگي‌ متّفق‌ بوده‌اند بر آنكه‌ شأن‌ نزول‌ آيه‌ پنج‌ تن‌ هستند و با اين‌ نصوص‌ يقينيّه‌ ديگر براي‌ وحدت‌ سياق‌ چه‌ ظهور و اعتباري‌ خواهد بود؟!

دوّم‌: آنكه‌ اگر مراد زن‌هاي‌ رسول‌ خدا باشند بايد ضمير مخاطب‌ مؤنّث‌ باشد نه‌ مذكّر، و اين‌ شاهد قوي‌ و برهان‌ ساطعي‌ است‌ بر آنكه‌ مراد، زن‌هاي‌ رسول‌ خدا نيستند.

سوّم‌: در كلام‌ بُلغاء و فُصَحاء جمله‌هاي‌ استطراديّه‌ زياد استعمال‌ مي‌گردد يعني‌ در عين‌ حالي‌ كه‌ در سخن‌ گفتن‌ با شخص‌ يا جماعت‌ خاصّي‌ مواجه‌اند، ناگهان‌ روي‌ خطاب‌ را از آنها برگردانده‌ جملة‌ ديگري‌ را براي‌ افادة‌ مقصود ديگري‌ ذكر مي‌كنند و دوباره‌ دنبال‌ مطلب‌ اوّل‌ را گرفته‌ و با همان‌ شخص‌ يا همان‌ جماعت‌ به‌ سخن‌ مي‌پردازند؛ مانند كسي‌ كه‌ مشغول‌ خطابه‌ خواندن‌ در حضور جماعتي‌ است‌ ناگهان‌ در بين‌ خطابه‌ به‌ خادم‌ رو كرده‌ و مي‌گويد: چراغ‌ را نزديك‌ بياور، يا بلندگو را روشن‌ كن‌، و نظير اين‌ جمله‌هاي‌ استطراديّة‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار است‌. مثل‌ قول‌ خداوند تعالي‌ در وقتي‌ كه‌ سخن‌ عزيز مصر را دربارة‌ زليخا بيان‌ مي‌كند كه‌: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ وَاسْتِغْفِرِي‌ لِذَنْبِكَ، عزيز مصر در بين‌ اين‌ دو كلام‌ متّصل‌ به‌ يكديگر كه‌ هر دو خطاب‌ با زليخاست‌ (اين‌ قضيه‌ از مكر شما زنان‌ است‌ و مكر شما بزرگ‌ است‌، اي‌ زليخا از اين‌ گناه‌ خود توبه‌ و استغفار كن‌) خطاب‌ به‌ يوسف‌ نموده‌ مي‌گويد: يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا «اي‌ يوسف‌ از اين‌ مطلب‌ درگذر».

و در بارة‌ ملكة‌ سبا بلقيس‌ مي‌فرمايد كه‌: او به‌ اهل‌ مملكت‌ و اعيان‌ خويش‌ گفت‌: إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرِيَّةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا اَذِلَةً وَ كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ * وَ إِنِّي‌ مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ. [312]

چون‌ حضرت‌ سليمان‌ براي‌ بلقيس‌ پيغام‌ مي‌فرستد و او را دعوت‌ به‌ اسلام‌ مي‌كند يا هشدار به‌ عذاب‌ سخت‌ مي‌دهد، بلقيس‌ به‌ نزديكان‌ خود مي‌گويد: «پادشاهان‌ چون‌ در شهري‌ وارد شوند فساد مي‌كنند و عزيزان‌ آن‌ شهر را ذليل‌ مي‌كنند ـ و بدان‌ اي‌ پيغمبر كه‌ رويّة‌ پادشاهان‌ چنين‌ است‌ ـ و من‌ به‌ سوي‌ سليمان‌ هديّه‌اي‌ خواهم‌ فرستاد و سپس‌ مترصّدم‌ كه‌ فرستادگان‌ من‌ از نزد سليمان‌ چگونه‌ بر مي‌گردند». در اين‌ جا ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ جملة‌ بدان‌ اي‌ پيغمبر كه‌ رويّة‌ پادشاهان‌ چنين‌ است‌ خطاب‌ خداست‌ به‌ پيغمبر اكرم‌ در ضمن‌ بيان‌ و حكايت‌ گفتار بلقيس‌ به‌ أعيان‌ شهر سَبا.

و در سورة‌ واقعه‌ خداوند مي‌فرمايد: فَلاَ أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُوم‌ * وَ إِنَّهُ لَقَسَم‌3 لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ * إِنَّهُ لَقُرْءانُ كَريمٌ.

«سوگند به‌ موقعيّت‌ و محلّ ستارگان‌ ـ و اين‌ سوگند اگر بدانند سوگند بزرگي‌ است‌ ـ كه‌ اين‌ كتاب‌، قرآن‌ كريمي‌ است‌». در اين‌ جا نيز جملة‌ و اين‌ سوگند اگر بدانند سوگند بزرگي‌ است‌ در ميان‌ دو جملة‌ قسم‌ و جواب‌ قسم‌ فاصله‌ واقع‌ شده‌ است‌.

آية‌ تطهير از همين‌ قبيل‌ است‌ كه‌ جملة‌ استطراديّه‌ در بين‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ خدا وارد شده‌ است‌، چون‌ در آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ امر و نهي‌ و وعد و وعيد و تشديد و نصايح‌ و ادب‌ است‌ و احياناً ممكن‌ بود بعضي‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ را مانند آنان‌ پندارند، يا از جهت‌ قرابت‌ سببي‌ سرزنش‌ و ملامتي‌ كه‌ بر زن‌ها در بعضي‌ از مواقع‌ وارد مي‌كردند بر اهل‌ بيت‌ وارد كنند، و يا منقصت‌ و عيبي‌ كه‌ احياناً در زن‌ها ديده‌ مي‌شد به‌ واسطة‌ قرابت‌ سببي‌ با اهل‌ بيت‌ موجب‌ سرشكستگي‌ و زبوني‌ آنها گردد لذا در بين‌ آن‌ آيات‌ با جمله‌ استطراديّه‌، وجهة‌ خطاب‌ ناگهان‌ عوض‌ شده‌ و با استعمال‌ ضمير جمع‌ مذكّر، خدا بيان‌ مي‌كند كه‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ از اين‌ تشديدها و وعيدها دورند و خداوند آنها را پاك‌ و معصوم‌ قرار داده‌ است‌. و اگر اين‌ جملة‌ استطراديّه‌ در اين‌ موقع‌ حسّاس‌ نمي‌آمد اين‌ نكته‌ معلوم‌ نمي‌شد گرچه‌ در جاي‌ ديگر خدا عصمت‌ اهل‌ بيت‌ را بيان‌ كرده‌ باشد.

چهارم‌ ـ آنكه‌ ترتيب‌ قرآن‌ در هنگام‌ نزول‌ آيات‌ بدين‌ ترتيبي‌ كه‌ جمع‌آوري‌ شده‌ و تدوين‌ گشته‌ نبوده‌ است‌، و در اين‌ مطلب‌ تمام‌ مسلمانان‌ عالم‌ اتّفاق‌ دارند؛ چون‌ آيات‌ و سُوَر آخر قرآن‌ غالباً مكّي‌ است‌ و سُوَر اوائل‌ قرآن‌ مَدَني‌ است‌ و اگر ترتيب‌ جمع‌آوري‌ قرآن‌ به‌ ترتيب‌ نزول‌ بود بايد طبعاً سور كوچك‌ در اوّل‌ و سور بزرگ‌ در آخر قرار گيرد، و سورة‌ إِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي‌ خَلَقَ كه‌ اوّلين‌ سوره‌اي‌ است‌ كه‌ بر رسول‌ اكرم‌ نازل‌ شده‌ است‌ بايد در اوّل‌ قرآن‌ واقع‌ شود در حالي‌ كه‌ مي‌بينيم‌ چنين‌ نيست‌. در بسياري‌ از سوره‌هاي‌ مَدَني‌ چند آيه‌ مكّي‌ است‌ يا در بعضي‌ از سوره‌هاي‌ مكّي‌ يكي‌ يا دو آية‌ مدني‌ آمده‌ است‌. بنابراين‌ چه‌ بُعدي‌ دارد كه‌ آية‌ تطهير مستقّلاً وارد شده‌ و بعداً در هنگام‌ جمع‌ قرآن‌ در بين‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ اكرم‌ قرار گرفته‌ باشد و هيچكس‌ از اصحاب‌ يا زنان‌ رسول‌ خدا و علماء و مفسّرين‌ و محدّثين‌ و مورّخين‌ از مخالف‌ و موافق‌ ادّعا نكرده‌ است‌ كه‌ آية‌ تطهير در ضمن‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ خدا وارد شده‌ است‌ و اين‌ معني‌ نيز در خبري‌ يا روايتي‌ حتّي‌ در روايت‌ ضعيف‌ السَّند نيامده‌ است‌. و با وجود آنكه‌ مي‌دانيم‌ كه‌ ترتيب‌ نزول‌ غير از ترتيب‌ تدوين‌ است‌ به‌ كدام‌ حجّت‌ قاطعه‌ مي‌توانيم‌ حكم‌ به‌ حجّيّت‌ وحدت‌ سياق‌ نموده‌ و بدان‌ اتّكا كنيم‌. و همة‌ علماء شيعه‌ و سنّي‌ اتّفاق‌ دارند بر آنكه‌ وقتي‌ قرينة‌ قطعيّه‌ بر خلاف‌ سياق‌ قائم‌ گردد ديگر ديگر سياق‌، ظهور و دلالتي‌ نخواهد داشت‌؛ و تمام‌ رُوات‌ و محدّثين‌ شأن‌ نزول‌ آية‌ تطهير را مستقلاً و جداگانه‌ دانسته‌ و گفته‌اند: در خانة‌ امّ سلمه‌ با ان‌ كيفيّت‌ مخصوص‌ كه‌ همة‌ اصحاب‌ كساء در زير كساء مجتمع‌ بودند بر رسول‌ اكرم‌ نازل‌ شده‌ است‌.

والمُحصّل‌ ممّا ذكرنا آنكه‌: ادّعاي‌ نزول‌ آية‌ تطهير در شأن‌ زن‌هاي‌ رسول‌ دروغ‌ و افتراي‌ محض‌ است‌ و ساخته‌ و پرداختة‌ دستهاي‌ بني‌ اميّه‌ و غُلات‌ خوارج‌ و تابعين‌ آنها از دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌ مي‌باشد، و همانطور كه‌ مرحوم‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ از امام‌ ابي‌بكر شهاب‌ الدّين‌ در كتاب‌ «رشفة‌ الصّادي‌» نقل‌ كرده‌ است‌:

دَعُوا كُلَّ قَولٍ غَيْرَ قَوْلٍ مُحَمَّدٍ فَعِنْدَ بُرُوغِ الشَّمْس‌ يَنْطَمِسُ النَّجْمُ [313]

«واگذاريد هر سخني‌ را غير از سخن‌ محمّد، چون‌ در وقت‌ تابش‌ خورشيد ستاره‌ محو مي‌گردد.»

و ما در استدلالات‌ اخير خود ازخوان‌ علم‌ و سفرة‌ دانش‌ آن‌ مرحوم‌: سيّد شرف‌ الدّين‌ عاملي‌ ـ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ـ استفاده‌ها نموديم‌.

سوّم‌ ـ از شبهاتي‌ كه‌ به‌ آية‌ تطهير وارد شده‌ است‌ آن‌ كه‌: مراد از اهل‌ بيت‌ ارحام‌ و ارقاب‌ رسول‌ خدا مانند اولاد عبّاس‌ و اولاد جعفر و اولاد عقيل‌ و تمام‌ اولاد علي‌، و بالاخره‌ جميع‌ اولاد هاشم‌ كه‌ صدقه‌ بر آنان‌ حرام‌ است‌ مي‌باشد بنا بر روايتي‌ كه‌ مُسلِم‌ در «صحيح‌» خود در باب‌ فضائل‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ از زيد بن‌ ارقم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ در وقتي‌ كه‌ از او سئوال‌ كردند: اهل‌ بيت‌ پيغمبر كيانند؟ آيا زن‌هاي‌ پيغمبر اهل‌ بيت‌ او هستند؟ در جواب‌ گفت‌: نه‌، سوگند به‌ خدا كه‌ زن‌ با شوهرش‌ زماني‌ زندگي‌ مي‌كند و سپس‌ مرد او را طلاق‌ مي‌دهد و او به‌ اقوام‌ و عشيرة‌ خود و به‌ پدرش‌ مي‌پيوندد؛ اهل‌ بيت‌ پيغمبر آن‌ كساني‌ هستند كه‌ بعد از پيغمبر صدقه‌ بر آنان‌ حرام‌ است‌. در «الصواعق‌ »گفته‌: وَ يُؤَّيِّدُهُ الْحَدِيثُ الْحَسَنُ إنَّهُ صلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآلهِ وَسلَّم‌ اشْتَمَلَ عَلَي‌ العَباس‌ و بنيه‌ بِمَلاءةِ ثُمَّ قال‌: يَا رَبِّ هَذَا عَمِّي‌ وَ صِنوابَي‌ وَ هؤلاء أهْلُ بَيْتِي‌ فَاسْتُرْهُمْ مِنَ النّارِ كَسَتري‌ إيَّاهُمْ بِمَلاءتي‌ هَذِهِ، فَأمَّنَت‌ اُسْكُفَّةُ الباب‌ و حَوائطَ البَيْتِ، فقالَ: آمين‌ وَ هِيَ ثَلاثاً.

اين‌ استدلال‌ از چند چهت‌ باطل‌ است‌: اوّل‌ آنكه‌ سؤالي‌ كه‌ از زيد بن‌ ارقم‌ شده‌. دربارة‌ معني‌ اهل‌ بيتي‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا در كلام‌ خود إنّي‌ تَارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِترَتي‌ أهْلَ بَيْتِي‌ فرموده‌ است‌ و زيد بن‌ أرقم‌ جواب‌ به‌ آن‌ داده‌ است‌. وهر كس‌ به‌ «صحيح‌» مسلم‌ مراجعه‌ كند مي‌بيند كه‌ سؤال‌ از اهل‌ بيت‌ واقع‌ در اين‌ حديث‌ است‌ نه‌ اهل‌ بيت‌ واقع‌ در آية‌ تطهير. از زيد بن‌ أرقم‌ دربارة‌ معناي‌ اهل‌ بيت‌ در آية‌ تطهير روايتي‌ نقل‌ نشده‌ است‌، پس‌ چگونه‌ ما آن‌ معنائي‌ از اهل‌ بيت‌ را كه‌ در حديث‌ ثقلين‌ كرده‌ است‌ به‌ آية‌ تطهير گسترش‌ داده‌ و در اينجا بياوريم‌؟ و اين‌ آيا شبيه‌ به‌ مغالطه‌ نيست‌؟ و اگر از زيد بن‌ ارقم‌ از اهل‌ بيتِ واقع‌ در آيه‌ سؤال‌ مي‌شد مسلمّاً اصحاب‌ كساء را بيان‌ مي‌كرد چون‌ اين‌ معني‌ واضح‌ و قابل‌ شكّ و ترديد نيست‌؛ و چگونه‌ تصوّر مي‌شود كه‌ با وجود تنصيص‌ رسول‌ اكرم‌ بر حصر اهل‌ بيت‌ به‌ اصحاب‌ كساء زيد كه‌ خود نيز صحابي‌ است‌ مخالفت‌ نموده‌ و به‌ غير آن‌ از جميع‌ بني‌ هاشم‌ تفسير نمايد؟! و امّا آنچه‌ از معني‌ اهل‌ بيت‌ را كه‌ در حديث‌ شريف‌ [314] كرده‌ است‌ ممكن‌ است‌ مرادش‌ مجموع‌ از من‌ حيث‌ المجموع‌ بوده‌ باشد به‌ اعتبار دخول‌ ائمّة‌ اهل‌ بيت‌ در بني‌ هاشم‌ و رهط‌ رسول‌ خدا، نه‌ به‌ اعتبار كلّ فردٍ فردٍ از بني‌ هاشم‌ به‌ عنوان‌ عموم‌ استيعابي‌، و قرينة‌ بر اين‌ آن‌ كه‌ خداوند عترت‌ و اهل‌ بيت‌ را قرين‌ با كتاب‌ خود قرار داده‌ كه‌ باطل‌ در آن‌ راه‌ ندارد و اين‌ افرادِ قرين‌ كتاب‌، كه‌ متحقّق‌ به‌ حقّاند فقط‌ أئمّة‌ معصومين‌اند، و اگر احياناً مراد او جميع‌ بني‌ هاشم‌ به‌ عنوان‌ عموم‌ استيعابي‌ باشد چنانكه‌ در يكي‌ از روايات‌ وارده‌ از او تصريح‌ به‌ آل‌ علي‌ و آل‌ عبّاس‌ و آل‌ جعفر و آل‌ عقيل‌ شده‌ است‌،[315] اين‌ تفسير، تفسير به‌ رأي‌ است‌. چون‌ به‌ نظر و رأي‌ خود شأن‌ نزول‌ آيه‌ و مراد از اهل‌ بيت‌ را جميع‌ رَهْط‌ و اقوام‌ رسول‌ خدا دانسته‌ است‌، نه‌ آنكه‌ از رسول‌ خدا روايت‌ كرده‌ باشد؛ و هر كس‌ كه‌ اين‌ حديث‌ را در «صحيح‌ مسلم‌» يا در «فرائد السمطين‌» حمويني‌ ببيند مي‌داند كه‌ روايت‌ از رسول‌ اكرم‌ نيست‌؛ و بنابراين‌ هيچ‌ حجّت‌ نيست‌ و در برابر آن‌ ادّلة‌ قطعيّه‌ و براهين‌ ساطعه‌ و نصوص‌ صريحه‌ و احاديث‌ متواترة‌ صحيحه‌ اين‌ تفسير به‌ رأي‌ چه‌ قدرتي‌ دارد! و علاوه‌ بر همة‌ اينها اگر مراد از اهل‌ بيت‌ جميع‌ بني‌ هاشم‌ باشند مسلماً مراد از إذهاب‌ رجس‌ و تطهير در آيه‌، عصمت‌ نيست‌ بلكه‌ مراد همان‌ تقوا و ملاطمت‌ طاعات‌ باشد و اين‌ معني‌ منافات‌ با حصر إذهاب‌ رجس‌ در اهل‌ بيت‌ دارد زيرا كه‌ تقوا و ملازمت‌ طاعت‌ مرغوبٌ اليه‌ نسبت‌ به‌ جميع‌ مسلمانان‌ است‌. و امّا جواب‌ از روايت‌ مَلاءَة‌ و جمع‌ عبّاس‌ و فرزندانش‌، ظاهر است‌ كه‌ روايت‌ مجعول‌ است‌ چون‌ علاوه‌ بر ضعف‌ سند، معارض‌ با مدلول‌ روايات‌ ديگر است‌ و بهتر آن‌ است‌ كه‌ از غور و غوص‌ در آن‌ خودداري‌ كرد و و هر كس‌ بخواهد بر كيفيّت‌ ضعف‌ سند و ساير جهات‌ ضعف‌ آنها مطّلع‌ گردد به‌ «دلائل‌ الصّدق‌» مظفّر ج‌ 2 ص‌ 73 مراجعه‌ كند.

شبهة‌ چهارم‌ ـ آنكه‌ مراد از اهل‌ بيت‌ زنان‌ رسول‌ خدا و اصحاب‌ كساء بوده‌ باشد، جمعاً بين‌ الادلَّة‌، و اين‌ معني‌ از فخر رازي‌ در تفسير آيه‌ و از زمخشري‌ در «كشّاف‌» در تفسير آيه‌ ظاهر است‌. و اين‌ نيز باطل‌ و مردود است‌.

اوّلاً ـ دليل‌ دخول‌ زنان‌، روايات‌ عِكرمه‌ و مقاتل‌ بود كه‌ حالش‌ معلوم‌ شد و ديگر سياق‌ آيات‌ است‌ كه‌ آن‌ هم‌ روشن‌ شد، بنابراين‌ نوبت‌ به‌ جمع‌ نمي‌رسد. جمع‌ بين‌ دليل‌ قطعي‌ و شبهة‌ مردود، اخذ دليل‌ و ردّ شبهه‌ است‌.

و ثانياً ـ منع‌ امّ سلمه‌ از دخول‌ در زير كساء أقوي‌ دليل‌ است‌ بر عدم‌ دخول‌ زنان‌ رسول‌ خدا در مدلول‌ آيه‌.

ثالثاً ـ اگر غير از علي‌ و فاطمه‌ و حسن‌ و حسين‌ عليهم‌ السّلام‌ شخص‌ ديگري‌ هم‌ در مدلول‌ اهل‌ بيت‌ داخل‌ بود بايد رسول‌ خدا در هنگام‌ دعا در زير كساء عرض‌ كند: اللهُمَّ هـ'ؤلاء مِن‌ أهلِ بيتي‌ «اينان‌ از جملة‌ اهل‌ بيت‌ من‌ هستند»، ليكن‌ عرض‌ كرد: اللهُمَّ هـ'ؤلاء أهلُ بيتي‌ و خَاصَّتي‌ فَأذهِب‌ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً. «بار پروردگار اينان‌ اهل‌ بيت‌ من‌ هستند.»

و ابن‌ حجر در «صواعق‌» گفته‌ در بعضي‌ از روايات‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمود: أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ. [316]

و رابعاً ـ اگر مدلول‌ آيه‌ شامل‌ زنان‌ و اصحاب‌ كساء جميعاً شود مسلماً مراد از تطهير و إذهاب‌ رجس‌ عصمت‌ نخواهد بود بلكه‌ پاكي‌ در اثر تقوا و طاعت‌ و طهارت‌ در اثر پيروي‌ شرع‌ و امر و نهي‌ خواهد بود و اين‌ معني‌ نسبت‌ به‌ همة‌ مسلمانان‌ است‌ و منافات‌ با حصر مدلول‌ آيه‌ به‌ لفظ‌ إنّما دارد.

باري‌ بحمدالله‌ و المِنّة‌ بحث‌ ما در پيرامون‌ آية‌ تطهير به‌ پايان‌ رسيد و ثابت‌ شد كه‌ احتمال‌ دلالت‌ آن‌ بر غير اهل‌ عصمت‌ مُجازف‌ است‌. ليكن‌ بايد دانست‌ كه‌ منافات‌ ندارد شامل‌ ساير ائمّة‌ معصومين‌ گردد كما آنكه‌ روايات‌ وارده‌ از طريق‌ خاصّه‌ كه‌ سابقاً نقل‌ كرديم‌ بر آن‌ دلالت‌ دارد، زيرا اين‌ شمول‌ نه‌ از باب‌ شأن‌ نزول‌ است‌ بلكه‌ از باب‌ تطبيق‌ و پيدا شدن‌ مصداق‌ است‌ در آن‌ زماني‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ اهل‌ بيت‌ را در زير كساء بردند غير از آن‌ پنج‌ نفر در زير آسمان‌ كبود اهل‌ بيتي‌ نبود و ليكن‌ در باطن‌ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ نه‌ نفر ديگر بودند كه‌ بعداً يكي‌ پس‌ از ديگري‌ مصداقيّت‌ براي‌ عنوان‌ اهل‌ بيت‌ را پيدا كردند مانند آية‌ اولوالامر كه‌ در زمان‌ حضرت‌ رسول‌ منحصراً شامل‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ مي‌شد ليكن‌ بعداً در هر مصداقي‌ از آن‌ از اولاد آن‌ حضرت‌ كه‌ به‌ دنيا آمدند تا قائم‌ آل‌ محمّد عجَّل‌ اللهُ تعالي‌ فَرَجَهُ الشّريف‌ مصداق‌ اين‌ عنوان‌ بوده‌ و وجوب‌ طاعت‌، طبق‌ آية‌ كريمه‌ مترتّب‌ خواهد شد. و نظير اين‌ مسأله‌ از شأن‌ نزول‌ و تطبيق‌ مدلول‌ آيه‌ به‌ مصاديق‌ بعدي‌، در قرآن‌ مجيد بسيار است‌.

وَْالحَمْدُلِلَّهِ وَ سَلاَمٌ عَلَي‌ عِبَادِهِ الَّذين‌ اصْطَفَي‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ، وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَي‌ أعْدائِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنِ إلَي‌ يَوْمِ الدّينِ.

و قد فرغت‌ من‌ تحرير هذه‌ الاوراق‌ ليلة‌ الاربعاء من‌ السّابع‌ عشر من‌ شهر رمضان‌ المبارك‌ سنة‌ 1395 من‌ الهجرة‌